Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 92 (6 milliseconds)
English
Persian
interrupted task
تکلیف ناتمام
unfinished task
تکلیف ناتمام
Other Matches
declaration of trust
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
rough coating
ناتمام
inconsummate
ناتمام
immature
ناتمام
defective
ناتمام
unfinished
ناتمام
inconclusive
ناتمام
incomplete
ناتمام
roughcast
ناتمام
undone
ناتمام
rough cast
ناتمام
partial
ناتمام
imperfect
ناتمام
imperfective
ناتمام
workless
ناتمام
imcomplete
ناتمام
imperfect structural
ساختمان ناتمام
half pay
حقوق ناتمام
incompletely
بطور ناتمام
unfiished
ناتمام نالایق
inconclusively
بطور ناتمام
it was left unfinished
ناتمام ماند
attempted murder
قتل ناتمام
raw products
محصولات ناتمام
attempted theft
سرقت ناتمام
incomplete setences test
ازمون جملههای ناتمام
drew
دریافت کرد ناتمام گذاشت
to abort an experiment
آزمایشی را ناتمام قطع کردن
rotter incomplete sentences blank
برگ جملههای ناتمام راتر
adjourns
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourn
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourned
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourning
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
sealed move
حرکت ثبتی در بازی شطرنج ناتمام
tasks
تکلیف
offhandedly
بی تکلیف
full age
سن تکلیف
at fault
بی تکلیف
imposition
تکلیف
task
تکلیف
offhanded
بی تکلیف
responsibility
تکلیف
responsibilities
تکلیف
assignment
تکلیف
assignments
تکلیف
duty
تکلیف
abeyant
بی تکلیف
abeyant abeyance
بی تکلیف
at a loss what to do
لا تکلیف
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?
تکلیف من چیست ؟
task analysis
تحلیل تکلیف
task oriented
تکلیف گرا
subadult
نزدیک سن تکلیف
fall into abeyance
بی تکلیف ماندن
referendum
کسب تکلیف
referendums
کسب تکلیف
homework
تکلیف خانه
at a loss what to do
بلا تکلیف
qualification
قید تکلیف
tasks
کار تکلیف
task
کار تکلیف
exercize
تمرین تکلیف
impone
تکلیف کردن
how shall we proceed
تکلیف چیست
referenda
کسب تکلیف
unaffected
بی تکلیف صمیمی
he is at a loose end
بی تکلیف است
processes
تکلیف به حضور کردن
pendants
بی تکلیف ضمیمه شده
To ask for instructions (directives).
کسب تکلیف کردن
It was required of me . They imposed it on me .
آنرا به من تکلیف کردند
pendant
بی تکلیف ضمیمه شده
low level task
تکلیف سطح پایین
process
تکلیف به حضور کردن
schoolwork
تکلیف شبانه دانشجو
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
assignments
تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignment
تکلیف درسی و مشق شاگرد
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
they overtax our strength
بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
To settle the issue one way or the other.
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
attempted rape
شروع به تجاوز جنسی تجاوز ناتمام
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com