Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
English
Persian
freeze
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freezes
ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
Other Matches
immobilized
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilising
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised
ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
constant of motion
ثابت حرکت
immobilises
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizes
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilize
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilized
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilising
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilised
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizing
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
plotters
با حرکت داده قلم به دو جهت و کاغذ ثابت
plotter
با حرکت داده قلم به دو جهت و کاغذ ثابت
rate joystick
سکان هدایتی با سرعت ثابت حرکت مکان نما
serpentine
حرکت در ساختن دو شکل مانند 8 لاتین مماس با هم
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
control surface angle
زاویه بین مبداء سنجش حرکت سطوح کنترل و وتر سطح ثابت یا محور طولی هواپیما
indiscernible
غیرقابل مشاهده غیرقابل تشخیص
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
bracket
رویارویی در مسابقه حذفی حرکت برای ساختن شکلی بصورت پرانتز روی یخ
exchangeable
درایو دیسک با پوش قابل حرکت . در مقابل دیسک ثابت
inconcealable
غیرقابل پنهان کردن
cruising
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruise
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruised
سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
to pound the filed
غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
nympholept
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
differential ailerons
ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
establishing
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
true
ثابت کردن
fixations
ثابت کردن
pinning
ثابت کردن
pinned
ثابت کردن
demonstrate
ثابت کردن
stabilising
ثابت کردن
pin
ثابت کردن
fixes
ثابت کردن
demonstrated
ثابت کردن
to bring home
ثابت کردن
demonstrates
ثابت کردن
fix
ثابت کردن
clinch
ثابت کردن
truer
ثابت کردن
truest
ثابت کردن
stabilizes
ثابت کردن
evidence
ثابت کردن
clinched
ثابت کردن
prover
ثابت کردن
stabilized
ثابت کردن
proves
ثابت کردن
stabilised
ثابت کردن
to make out
ثابت کردن
demonstrating
ثابت کردن
stabilize
ثابت کردن
proved
ثابت کردن
stabilises
ثابت کردن
prove
ثابت کردن
fixation
ثابت کردن
to let the saw dust out of
را ثابت کردن
clinching
ثابت کردن
clinches
ثابت کردن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
stables
ثابت کردن استوارشدن
stable
ثابت کردن استوارشدن
reason
با دلیل ثابت کردن
destabilize
غیر ثابت کردن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
reasons
با دلیل ثابت کردن
evidence
ثابت کردن سند
to make a point
نکتهای را ثابت کردن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
evidence
شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilises
استوار کردن ثابت شدن
stabilised
استوار کردن ثابت شدن
stabilising
استوار کردن ثابت شدن
stabilized
استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilize
استوار کردن ثابت شدن
stabilizes
استوار کردن ثابت شدن
sheet down
ثابت کردن بادبان در مقابل باد
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
hovering
پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
slush down
روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
posit
ثابت کردن فرض کردن
attaching
مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches
مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
attach
مونتاژ کردن ثابت کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
gets
مجاب کردن ساختن
getting
مجاب کردن ساختن
to lay it on thick
نصب کردن ساختن
work up
ترکیب کردن ساختن
to manufacture
[into]
ساختن
[درست کردن]
[به]
get
مجاب کردن ساختن
lattice
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattices
خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
prepares
مهیا ساختن مجهز کردن
tepefy
ولرم کردن ملول ساختن
illuminate
درخشان ساختن زرنما کردن
localises
محلی کردن موضعی ساختن
destroys
ویران کردن نابود ساختن
illuminates
درخشان ساختن زرنما کردن
attracted
جذب کردن مجذوب ساختن
attracting
جذب کردن مجذوب ساختن
destroying
ویران کردن نابود ساختن
attract
جذب کردن مجذوب ساختن
attracts
جذب کردن مجذوب ساختن
destroy
ویران کردن نابود ساختن
serialises
نوبتی کردن پیاپی ساختن
localizing
محلی کردن موضعی ساختن
inculcated
جایگیر ساختن تلقین کردن
perpetuate
دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetuated
دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetuates
دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetuating
دائمی کردن جاودانی ساختن
inculcate
جایگیر ساختن تلقین کردن
pleases
خشنود ساختن کیف کردن
assimilating
تلفیق کردن همانند ساختن
please
خشنود ساختن کیف کردن
assimilating
هم جنس کردن شبیه ساختن
assimilates
تلفیق کردن همانند ساختن
retards
کند ساختن معوق کردن
inculcates
جایگیر ساختن تلقین کردن
localizes
محلی کردن موضعی ساختن
serialising
نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialize
نوبتی کردن پیاپی ساختن
fraternizes
برادری کردن متفق ساختن
serialized
نوبتی کردن پیاپی ساختن
fraternizing
برادری کردن متفق ساختن
serialised
نوبتی کردن پیاپی ساختن
fraternize
برادری کردن متفق ساختن
fraternising
برادری کردن متفق ساختن
serializes
نوبتی کردن پیاپی ساختن
serializing
نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcating
جایگیر ساختن تلقین کردن
localising
محلی کردن موضعی ساختن
localize
محلی کردن موضعی ساختن
fraternized
برادری کردن متفق ساختن
assimilates
هم جنس کردن شبیه ساختن
detected
کشف کردن نمایان ساختن
franks
باطل کردن مصون ساختن
franking
باطل کردن مصون ساختن
avouch
تضمین کردن مستقر ساختن
detect
کشف کردن نمایان ساختن
frankest
باطل کردن مصون ساختن
franker
باطل کردن مصون ساختن
franked
باطل کردن مصون ساختن
frank
باطل کردن مصون ساختن
lanes
کوچه ساختن منشعب کردن
surprise
متعجب ساختن غافلگیر کردن
lane
کوچه ساختن منشعب کردن
surprises
متعجب ساختن غافلگیر کردن
detecting
کشف کردن نمایان ساختن
detects
کشف کردن نمایان ساختن
fraternises
برادری کردن متفق ساختن
trump up
<idiom>
ساختن ،درمغز اختراع کردن
fraternised
برادری کردن متفق ساختن
retarding
کند ساختن معوق کردن
assimilated
تلفیق کردن همانند ساختن
assimilated
هم جنس کردن شبیه ساختن
agonise
معذب ساختن متاثر کردن
retard
کند ساختن معوق کردن
assimilate
تلفیق کردن همانند ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com