Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
Other Matches
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
state
تعیین کردن وقرار دادن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
stated
تعیین کردن وقرار دادن
stating
تعیین کردن وقرار دادن
states
تعیین کردن وقرار دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
approved data
سوابق و اطلاعاتی که میتوانندبرای تعیین مراحل تعمیرات یاتغییرات هواپیمای ویژهای بکارروند
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
blood type
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
local option
اختیار تعیین چیزی درمحل
delimits
تعیین کردن حدود
admeasure
تعیین حصه کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
locate
تعیین محل کردن
locating
تعیین محل کردن
located
تعیین محل کردن
locates
تعیین محل کردن
identifying
تعیین هویت کردن
delimited
تعیین کردن حدود
delimit
تعیین کردن حدود
clearance
تعیین صلاحیت کردن
delimiting
تعیین کردن حدود
identified
تعیین هویت کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
identifies
تعیین هویت کردن
identify
تعیین هویت کردن
fixes
تعیین کردن قراردادن
genealogize
تعیین نسب کردن
pegs
تعیین حدود کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
pin point
تعیین محل کردن
appraisal
تعیین قیمت کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
peg
تعیین حدود کردن
quantified
کمیت را تعیین کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
abound
تعیین حدود کردن
fix
تعیین کردن قراردادن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
assessed
تعیین کردن بستن
state
تعیین کردن حال
assessing
تعیین کردن بستن
demarcates
تعیین حدود کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
state-
تعیین کردن حال
stated
تعیین کردن حال
states
تعیین کردن حال
stating
تعیین کردن حال
demarcating
تعیین حدود کردن
assess
تعیین کردن بستن
assesses
تعیین کردن بستن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
pressure cabin
بخشی از هواپیما که افراد وخدمه در ان قرار دارند وهمیشه فشار در ان برابر یابیشتر از حد تعیین شده است
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
defined
تعیین کردن تعریف کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
define
تعیین کردن تعریف کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
locating
تعیین کردن معلوم کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
burned
کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
radio fix
تعیین محل هواپیما یا ناو با استفاده ازگوش دادن به دو یا چندایستگاه فرستنده
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
radar locating
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
fix
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fixes
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
running fix
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
observers
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
put in
قرار دادن چیزی در
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
contained
قرار دادن چیزی در درون
contains
قرار دادن چیزی در درون
contain
قرار دادن چیزی در درون
setover
روی چیزی قرار دادن
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
dye analysis
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
superposition
قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
ammoniate
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com