Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work.
حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
Other Matches
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
I'm saving up for a new bike.
من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
golf cart
گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
sensitivity
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
wheel sucker
دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
tera
پیشوندی برای 01 به توان 21
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
rated through put
ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
kilos
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
kilo
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
setup
توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
controlled thermonuclear reaction
جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
eight bit system
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
interfaces
استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
interface
استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
the proper time to do a thing
برای کردن کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
undertaken
توافق برای انجام کاری
prone to do something
آماده برای کردن کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
can i do a for you
کاری می توانم برای شمابکنم
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to pair off
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
to empower somebody to do something
کسی را برای کاری مخیر کردن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
summery
تابستان
summer
تابستان
summers
تابستان
summertime
تابستان
turboprop
توربین گاز که دران توان بیشتری از توربین برای چرخاندن شفت ملخ نسبت به توربوفن گرفته میشود
ratings
توان نامی توان قدرت
rating
توان نامی توان قدرت
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
areas
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
scratch file
ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
area
اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
lsb
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
estivation
تابستان گذرانی
full summer
عین تابستان
estivation
تابستان خوابی
aestivation
تابستان گذرانی
full summer
چله تابستان
high summer
وسط تابستان
canicule
چله تابستان
summertime
هنگام تابستان
summer is in
تابستان رسید
midsummer
چله تابستان
summer ide
فصل تابستان
aestivate
تابستان را گذراندن
summer time
فصل تابستان
midsummer
نیمه تابستان
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
redundant
قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
hygrograph
دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
He is a man who would stoop to anything .
آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
To do something prefunctorily.
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
diskless workstation
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
summery
شبیه تابستان تابستانی
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
summers
چراندن تابستان را بسر بردن
summer
چراندن تابستان را بسر بردن
sike
نهری که در تابستان خشک شود
volt ampere meter
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
ends
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
scratchpad
فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
midnight sun
خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان
We wI'll go to the seaside this coming ( next ) summer .
امسال تابستان می رویم کنار دریا
CD WO
مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid
[colloquial]
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
Tourists have stayed away in droves this summer.
این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
protocol
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
symmetrical compression
سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
AppleTalk
پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
They must hunger in frost, that will not work in heat.
<proverb>
آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
token bus network
EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
token
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tokens
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
to pair off
دو نفر دو نفر کردن
[برای کاری یا در جشنی]
not yet
<adv.>
نه تا حالا
till now
تا حالا
seeing that
حالا که
now
حالا
forth
از حالا
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
even now
حالا حتی
henceforth
<adv.>
از حالا به بعد
henceforward
<adv.>
از حالا به بعد
from now on
<adv.>
از حالا به بعد
programming
نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
just
<adv.>
<idiom>
حالا
[اصطلاح روزمره]
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
My turn!
حالا نوبت منه!
Now, where should we go to?
حالا به کجا برویم؟
Let us suppose ...
حالا فرض کنیم که ...
Right now .
همین الان ( حالا)
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نوبت تو است.
simply
<adv.>
<idiom>
حالا
[اصطلاح روزمره]
Not to mention the fact that …
حالا بگذریم از اینکه...
bikes
دوچرخه
bicycle
دوچرخه
carts
دوچرخه
bicycles
دوچرخه
carted
دوچرخه
cart
دوچرخه
carting
دوچرخه
bike
دوچرخه
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
simply
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
just
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
That's the end of that!
این هم
[که دیگر]
حالا تمام شد!
It's all over now!
این هم
[که دیگر]
حالا تمام شد!
Please turn left now.
لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
Now I'm back to normal.
حالا به حالت عادی برگشتم.
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
cartwright's shop
دوچرخه سازی
hansoms
درشکه دوچرخه
velocipede
دوچرخه پایی
hansom
درشکه دوچرخه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com