English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
Other Matches
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
I'm saving up for a new bike. من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
golf cart گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
sensitivity کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivities کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
tera پیشوندی برای 01 به توان 21
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
rated through put ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
kilos هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
kilo هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
setup توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
interfaces استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
interface استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
the proper time to do a thing برای کردن کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
can i do a for you کاری می توانم برای شمابکنم
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
summery تابستان
summer تابستان
summers تابستان
summertime تابستان
turboprop توربین گاز که دران توان بیشتری از توربین برای چرخاندن شفت ملخ نسبت به توربوفن گرفته میشود
ratings توان نامی توان قدرت
rating توان نامی توان قدرت
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
scratch file ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
estivation تابستان گذرانی
full summer عین تابستان
estivation تابستان خوابی
aestivation تابستان گذرانی
full summer چله تابستان
high summer وسط تابستان
canicule چله تابستان
summertime هنگام تابستان
summer is in تابستان رسید
midsummer چله تابستان
summer ide فصل تابستان
aestivate تابستان را گذراندن
summer time فصل تابستان
midsummer نیمه تابستان
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
redundant قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
He is a man who would stoop to anything . آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
diskless workstation ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
With the onset of summer. .با آمدن (فرارسیدن )تابستان
summery شبیه تابستان تابستانی
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
summers چراندن تابستان را بسر بردن
summer چراندن تابستان را بسر بردن
sike نهری که در تابستان خشک شود
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
ends کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
scratchpad فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
midnight sun خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان
We wI'll go to the seaside this coming ( next ) summer . امسال تابستان می رویم کنار دریا
CD WO مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
Tourists have stayed away in droves this summer. این تابستان دسته های زیادی از گردشگران نیامدند.
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
symmetrical compression سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
AppleTalk پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
token bus network EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
token بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tokens بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
not yet <adv.> نه تا حالا
till now تا حالا
seeing that حالا که
now حالا
forth از حالا
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
even now حالا حتی
henceforth <adv.> از حالا به بعد
henceforward <adv.> از حالا به بعد
from now on <adv.> از حالا به بعد
programming نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
just <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
Now I understand! حالا متوجه شدم!
My turn! حالا نوبت منه!
Now, where should we go to? حالا به کجا برویم؟
Let us suppose ... حالا فرض کنیم که ...
Right now . همین الان ( حالا)
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
simply <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
bikes دوچرخه
bicycle دوچرخه
carts دوچرخه
bicycles دوچرخه
carted دوچرخه
cart دوچرخه
carting دوچرخه
bike دوچرخه
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
simply <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
just <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
That's the end of that! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
It's all over now! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
Please turn left now. لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
Now I'm back to normal. حالا به حالت عادی برگشتم.
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
cartwright's shop دوچرخه سازی
hansoms درشکه دوچرخه
velocipede دوچرخه پایی
hansom درشکه دوچرخه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com