Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English
Persian
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
Other Matches
kinked demand curve
و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
kerning
کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
disinflation
کاهش تورم
pigou effect
اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
accelerationists
شتاب گرایان مکتبی که براساس اعتقاد انها هر گونه اقدام در جهت کاهش نرخ طبیعی بیکاری بدون اینکه قادر باشد این نرخ را کاهش دهد باعث تسریع تورم خواهدشد .میلتون فریدمن و ادموندفلپس از پیروان اصلی این گروه میباشند
mark up price inflation
تورم ناشی از افزایش قیمت نسبت به هزینه
natural rate hypothesis
هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
mark down
کاهش قیمت
price reduction
کاهش قیمت
break in share prices
کاهش قیمت سهام
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
depreciation of currency
کاهش قیمت اسمی سکه طلای استاندارد
reflated
تورم ایجاد کردن
reflating
تورم ایجاد کردن
reflate
تورم ایجاد کردن
reflates
تورم ایجاد کردن
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
inflatable
قابل تورم یا باد کردن
bull
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bid
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
hindering
ممانعت کردن جلوگیری کردن
to keep in
توقیف کردن جلوگیری کردن
hinders
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered
ممانعت کردن جلوگیری کردن
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
restraining
جلوگیری کردن از
prevented
جلوگیری کردن
bridles
جلوگیری کردن از
rule out
جلوگیری کردن
prohibiting
جلوگیری کردن
restrain
جلوگیری کردن از
bridled
جلوگیری کردن از
prevents
جلوگیری کردن از
prevent
جلوگیری کردن از
prevents
جلوگیری کردن
preventing
جلوگیری کردن از
preventing
جلوگیری کردن
bridle
جلوگیری کردن از
prevented
جلوگیری کردن از
prevent
جلوگیری کردن
prohibit
جلوگیری کردن
restrains
جلوگیری کردن از
bridling
جلوگیری کردن از
checked
جلوگیری کردن از
arrested
جلوگیری کردن
rebuffs
جلوگیری کردن
inhibit
جلوگیری کردن
rebuffing
جلوگیری کردن
hinder
جلوگیری کردن
inhibits
جلوگیری کردن
holds
جلوگیری کردن
hinders
جلوگیری کردن
hindering
جلوگیری کردن
hold
جلوگیری کردن
hindered
جلوگیری کردن
checks
جلوگیری کردن از
arrest
جلوگیری کردن
keep
جلوگیری کردن
check
جلوگیری کردن از
hold in
جلوگیری کردن
arrests
جلوگیری کردن
keeps
جلوگیری کردن
to provide against
جلوگیری کردن
rebuff
جلوگیری کردن
prohibits
جلوگیری کردن
pull up
جلوگیری کردن
to keep back
جلوگیری کردن از
rebuffed
جلوگیری کردن
to avert bankruptcy
از ورشکستگی جلوگیری کردن
repels
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
nails
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibit
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nail
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibits
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nailed
از انتشارچیزی جلوگیری کردن
in order to prevent
برای جلوگیری کردن
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
to resist heat
از نفوذگرما جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy
از ورشکستگی جلوگیری کردن
snub
جلوگیری سرزنش کردن
snubbed
جلوگیری سرزنش کردن
snubbing
جلوگیری سرزنش کردن
snubs
جلوگیری سرزنش کردن
repelling
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelled
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repel
نپذیرفتن جلوگیری کردن از
evaluate
تقویم کردن قیمت کردن
evaluates
تقویم کردن قیمت کردن
evaluated
تقویم کردن قیمت کردن
evaluating
تقویم کردن قیمت کردن
pareto optimality
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
abates
بزورتصرف کردن کاهش
abating
بزورتصرف کردن کاهش
abated
بزورتصرف کردن کاهش
abate
بزورتصرف کردن کاهش
to cleanovt
خالی کردن
unload
خالی کردن
let out
خالی کردن
depleting
خالی کردن
knock out
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
purges
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
to offload
خالی کردن
vents
خالی کردن
vent
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
let off
خالی کردن
drained
خالی کردن اب
draining
خالی کردن اب
purge
خالی کردن
give way
جا خالی کردن
purged
خالی کردن
vented
خالی کردن
clear out
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
venting
خالی کردن
discharges
خالی کردن
to load off
خالی کردن
assoil
خالی کردن
unloads
خالی کردن
evacuate
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
evacuated
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
to work off
خالی کردن
vacating
خالی کردن
vacates
خالی کردن
depleted
خالی کردن
vacated
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
depletes
خالی کردن
vacate
خالی کردن
deplete
خالی کردن
discharge
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
get by
ازشکست و یاحادثه جلوگیری کردن
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
put-down
پست کردن کاهش دادن
put down
پست کردن کاهش دادن
put-downs
پست کردن کاهش دادن
to let off
خالی کردن بخشودن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
decant
اهسته خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
pumps
با تلمبه خالی کردن
lade
با ملاقه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
exhaustible
قابل خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
weasels
شانه خالی کردن
weasel
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinch
شانه خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
quail
شانه خالی کردن
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
discharge
خالی کردن گلوله
flecker
خال خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
shirks
شانه خالی کردن از
shirking
شانه خالی کردن از
shirked
شانه خالی کردن از
vent
خالی کردن خشم
discharge
خالی کردن باتری
unload
خالی کردن بار
diffusion
خالی کردن بار
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
to touch off
درکردن خالی کردن
shrink
شانه خالی کردن از
elutriate
اهسته خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
unload
خالی کردن اندوه
shirk
شانه خالی کردن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com