English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
breaks خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
Other Matches
transfer order دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح
We have agreed in princeple . درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
enewal of contract by tacit agreement تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
function keys کلیدهایانجام وفایف
wifehood وفایف زوجیت
implied task وفایف استنتاجی
specified tasks وفایف تصریحی
assignment of tasks تعیین وفایف
physiology علم وفایف الاعضاء
assignment of tasks واگذار کردن وفایف
toe the line <idiom> انجام وفایف شخصی
muliebrity وفایف زنانه زنانگی
job description شرح وفایف شغلی
position قراردادن امورات مربوط به وفایف
functional وابسته به وفایف اعضاء وفیفهای
that is beyond my duty این از وفایف من خارج است
specified tasks ماموریت تصریحی وفایف مصرحه
positioned قراردادن امورات مربوط به وفایف
disallows نپذیرفتن
rejcet نپذیرفتن
to say no نپذیرفتن
rejected نپذیرفتن
declining نپذیرفتن
reject نپذیرفتن
rejecting نپذیرفتن
rejects نپذیرفتن
declines نپذیرفتن
decline نپذیرفتن
disallow نپذیرفتن
declined نپذیرفتن
disallowed نپذیرفتن
disallowing نپذیرفتن
deontology وفیفه شناسی علم وفایف اخلاقی
entoptics شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
physiological وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی
he is nehgent of his duties در انجام وفایف خودسهل انگار است
physiologic وابسته به علم وفایف اعضاء ساختمانی
rejection نپذیرفتن چیزی
refusing رد کردن نپذیرفتن
refuses رد کردن نپذیرفتن
refused امتناع نپذیرفتن
refused رد کردن نپذیرفتن
refuses امتناع نپذیرفتن
turn down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن
refuse رد کردن نپذیرفتن
refuse امتناع نپذیرفتن
refusing امتناع نپذیرفتن
second fiddle کسیکه دارای وفایف فرعی ویاثانوی است
to refuse to give somebody one's allegiance وفاداری به کسی را نپذیرفتن
to deny somebody something چیزی را از کسی نپذیرفتن
repel نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelled نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelling نپذیرفتن جلوگیری کردن از
to refuse to follow somebody وفاداری به کسی را نپذیرفتن
turn thumbs down <idiom> رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
to refuse somebody something چیزی را از کسی نپذیرفتن
repels نپذیرفتن جلوگیری کردن از
admin تشریفات اداری و وفایف دیگر مربوط به کارکرد یک موسسه
this duty precedes all others این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
condonation اغماض و چشم پوشی یکی اززوجین در مورد خلافی که ازدیگری در زمینه وفایف زناشویی صادر شده است
manning table جدول تعیین مشاغل جدول وفایف پرسنل
exquatur اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
agreement توافق
adaptations توافق
to come to an understanding توافق
adaptation توافق
agreements توافق
commensurability توافق
commensurableness توافق
concent توافق
concord توافق
accommodations توافق
conciliation توافق
consistency توافق
concert توافق
concerts توافق
accommodation توافق
maladapted بی توافق
accords توافق
accorded توافق
concurrence توافق
band توافق
settlement توافق
coincidences توافق
coincidence توافق
accord توافق
analogy توافق
settlements توافق
consent توافق
consented توافق
consenting توافق
analogies توافق
consents توافق
keeping توافق
bands توافق
rapport توافق
automonitor ثبت کننده عملیات کامپیوتر برنامه کامپیوتری که وفایف عملیاتی کامپیوتر را ثبت میکند
parenthood مقام والدین وفایف والدین
rosters سیاهه نامه ها سیاهه وفایف
roster سیاهه نامه ها سیاهه وفایف
consistence توافق سازگاری
conformation سازش توافق
conformable قابل توافق
consonance توافق صدا
concordat توافق دوستانه
conconancy توافق صدا
compromiser توافق کار
collective agreement توافق جمعی
understanding توافق تظر
understandings توافق تظر
reach an agreement به توافق رسیدن
correspondence principle اصل توافق
adhesion همبستگی توافق
unilateral agreement توافق یک جانبه
inharmoniousness عدم توافق
adaptable قابل توافق
maladaptation عدم توافق
maladjusted بی توافق دژسازگار
deals توافق تجاری
reciprocal agreement توافق دو جانبه
deal توافق تجاری
synesis توافق معانی
inconsonantly باعدم توافق
inadaptable توافق ندادنی
plea agreement توافق مدافعه
disconformity عدم توافق
discordance عدم توافق
dissidence عدم توافق
modus vivendi توافق موقت
harmonometer توافق سنج
adaptations توافق سازش
his painting lacked repose نقاشی وی توافق
speaking with prosecutor توافق باشاکی
maladjustment عدم توافق
consistency توافق سازگاری
mutual agreement توافق طرفین
consensus توافق عام
disparities عدم توافق
disparity عدم توافق
maladjustments عدم توافق
adaptability توافق سازگاری
adaptation توافق سازش
give-and-take آماده به توافق
breaches خطای رد یک توافق
breached خطای رد یک توافق
breach خطای رد یک توافق
adaptableness قابلیت توافق
disagreements عدم توافق
basic agreement توافق اولیه
skeleton agreement توافق اولیه
master agreement توافق اولیه
frame agreement توافق اولیه
adaptiveness قوه توافق
accompt سازگاری توافق
adaption توافق سازش
disagreement عدم توافق
outline agreement توافق اولیه
agreement coefficient ضریب توافق
arbitration agreement توافق بر حکمیت
accordance وفق توافق
agreement of arguments توافق نشانوندها
restitution of conjugal rights دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی
compromising توافق مصالحه کردن
compromises توافق مصالحه کردن
settlements حل و فصل توافق بنگاه
skeleton agreement چهارچوب توافق [حقوق]
settlement حل و فصل توافق بنگاه
master agreement چهارچوب توافق [حقوق]
plea bargain توافق مدافعه [حقوق]
frame agreement چهارچوب توافق [حقوق]
basic agreement چهارچوب توافق [حقوق]
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
outline agreement چهارچوب توافق [حقوق]
odds عدم توافق مغایرت
compromise توافق مصالحه کردن
come to an agreement توافق حاصل کردن
abidance رفتار برطبق توافق
conventionalization توافق با ایین و رسوم
variance مغایرت عدم توافق
inconsonance عدم توافق ناهماهنگی
consensus توافق ورضایت عمومی
agreements معاهده و مقاطعهء توافق
approving توافق در مورد چیزی
discordantly از روی عدم توافق
agreement معاهده و مقاطعهء توافق
approve توافق در مورد چیزی
approves توافق در مورد چیزی
adaptability قابلیت توافق و سازش
adequateness توافق داشتن متفق بودن
contract note سند مقاطعه توافق نامه
unless otherwise agreed اگر توافق دیگری نباشد
discommend با عدم توافق چیزی گفتن
agreement on partial payments توافق در پرداخت های قسطی
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
approval توافق برای استفاده از چیزی
collusion توافق میان فروشندگان یک کالا
adhering توافق داشتن متفق بودن
adheres توافق داشتن متفق بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com