Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 61 (4 milliseconds)
English
Persian
deal
مقدار
deal
اندازه
deal
قدر
deal
حد معامله کردن
deal
سر و کارداشتن با
deal
توزیع کردن
deal
معامله داد و ستد
deal
اندازه مقدار بررسی
deal
معامله کردن
deal
سر و کار داشتن
deal
اقدام کردن
deal
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal
سازماندهی کردن
deal
توافق تجاری
deal
چوب کاج
Other Matches
to deal
کارت دادن
[ورق بازی]
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
new deal
<idiom>
تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
deal with
اقدام کردن
deal with
رسیدگی کردن
new deal
نیودیل
new deal
قرار جدید
new deal
برنامه روزولت
new deal
برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
new deal
سیاست جدید
new deal
روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
Did you get anything out of this deal ?
دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
To deal the cards .
ورق دادن
good deal
<idiom>
قیمت ارزان باکیفیتی بالا
raw deal
<idiom>
آخر خط ،پایان هستی
wheel and deal
<idiom>
Agreed . that is a deal .
قبول ( قبوله )
fair deal
روش منصفانه
deal lift
بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
to deal in futures
معامله پیش کردن
deal in futures
معامله سلف کردن
package deal
معامله کلی معامله چکی
to deal in futures
معامله سلف کردن
to deal in futures
کالایاسهام پیش فروختن
big deal
بیاهمیتوفاقدجذابیت
package deal
معامله یکجا
package deal
مقاطعه در بست و خرید یکجا
square deal
تقلب نکردن
square deal
باشرف بودن رک وراست
fair deal
سیاست منصفانه
He gave me a square deal .
بامن منصفانه معامله کرد
to deal out
[card game]
کارت دادن
[ورق بازی]
Did you make any profit in this deal ?
آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
I clinched a lucrative deal.
معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
A lucrative affair
[deal]
لقمه چرب ونرم
[کار یا معامله پردرآمد]
mosaic parquet deal
راهروی اجر فرش
She gave me a raw deal .
بامن بد معامله کرد
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
The deal is off. Forget it . That doesnt count .
مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
I made a lot of profit in the deal .
دراین معامله فایده زیادی بردم
plea deal
[between Prosecution and Defense]
توافق مدافعه
[بین دادستان و وکیل دفاع]
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
از دست زنش خیلی کشیده
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin.
دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen
تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com