English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
Other Matches
at first a در نخستین دید در وهله نخستین
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
happily خوشحالی
happiness خوشحالی
fortunately <adv.> با خوشحالی
happily <adv.> با خوشحالی
joyfully <adv.> با خوشحالی
gaily با خوشحالی
gladness خوشحالی
mirth خوشحالی
joyfulness خوشحالی
jocosity خوشحالی
glee خوشحالی
joyfully ازروی خوشحالی
whoopee فریاد خوشحالی
fortunately <adv.> از روی خوشحالی
joy خوشحالی کردن
joys خوشحالی کردن
holler فریاد خوشحالی
hollered فریاد خوشحالی
euphoria خوشحالی رضایت
hollers فریاد خوشحالی
hollering فریاد خوشحالی
fool's paradise خوشحالی موهوم
joyfully <adv.> از روی خوشحالی
happily <adv.> از روی خوشحالی
gleefully از روی شادی و خوشحالی
gayly با خوشحالی ز باسرور و نشاط
advantages accruning from مزایای حاصله
stars in one's eyes <idiom> برق زدن چشمها از خوشحالی
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
emblements منافع حاصله از زمین
assessment تعیین نتایج حاصله
assessments تعیین نتایج حاصله
elbow grease نیروی حاصله از کاردستی
ration strenght انرژی حاصله از جیره
feed back بکارگیری اطلاعات حاصله
to feel on top of the world تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
to be on top of the world تو آسمون ها بودن [نشان دهنده خوشحالی]
put up a good front <idiom> وانمودبه خوشحالی ،تظاهر به خوشحال بودن
coriolis effect اثرنیروی حاصله از چرخش زمین
gulped صدای حاصله از عمل بلع
ergotism مسمومیت حاصله از خوردن سگاله
end product قطعات حاصله دستگاه نهایی
gulp صدای حاصله از عمل بلع
gas form natrural gas بنزین حاصله از گاز طبیعی
gulping صدای حاصله از عمل بلع
gulps صدای حاصله از عمل بلع
emblements منافع حاصله اززمین مزروعی
bombing errors اشتباهات حاصله از پرتاب بمب
windchill سرمای حاصله از وزش باد تبرید
working asset سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
spirochetosis ابتلا به بیماری حاصله از میکروب اسپیروکت
solunar حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
capitalized value درامد حاصله از سرمایه گذاری در یک سال
clicked صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
platinum black گرد سیاه پلاتین حاصله از حل املاح ان
clicks صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
scumble نرمی حاصله در اثر سایس یامالش
flash burn سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
flash burns سوختگی حاصله از برق ترکش اتمی
thermojet نیروی جت حاصله از حرارت موتور جت حرارتی
click صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
crater دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره
craters دهانه یا حفره حاصله در اثر بمب وغیره
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
lesion زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی
yaws بیماری مسری و عفونی حاصله در اثراسپیروکتی بنام
hypervitaminosis ناراحتیهای حاصله در اثر ازدیاد ویتامین در بدن
lesions زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی
flash blindness کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
competitive price قیمت حاصله ازرقابت خریداران وفروشندگان در بازار ازاداقتصادی
hitting موفقیت
successes موفقیت
success موفقیت
hits موفقیت
achievements موفقیت
good speed موفقیت
prosperity موفقیت
hit موفقیت
achievement موفقیت
red letter مربوط به روزهای تعطیل و اعیاد مخصوص ایام خوشحالی فراموش نشدنی
phenology مبحث رابطه بین اب وهواوتغییرات حاصله در پدیدههای زیست شناسی
jet propulsion نیروی عقب نشینی حاصله از فشار گازفشار خروج گاز
sepsis مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریهاومواد فاسد بخون
unsuccess عدم موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
success ratio بهر موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
abortiveness عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
achievable موفقیت پذیر
miscarriage عدم موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
average میانگین موفقیت
grand slam موفقیت کامل
successful <adj.> موفقیت آمیز
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
hitting اصابت موفقیت
failure عدم موفقیت
hits اصابت موفقیت
averaged میانگین موفقیت
averages میانگین موفقیت
failures عدم موفقیت
averaging میانگین موفقیت
hit اصابت موفقیت
grand slams موفقیت کامل
plow back عایدات حاصله از کسب وکاررا برای سرمایه گذاری مجددکنار گذاردن
profits a prendre درCL عامل در حق علف چر وسایر منافع حاصله از زمین هم ذیحق میشود
apportionment افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
ten strike امر موفقیت امیز
achieved موفقیت در انجام کاری
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
achieving موفقیت در انجام کاری
oddson محتمل به بردیا موفقیت
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
achieve کسب موفقیت کردن
connects حرکت موفقیت امیز
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
connect حرکت موفقیت امیز
achieves موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
shell shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
first detector نخستین
primal <adj.> نخستین
our first parents adam and eva نخستین ما
quadrages ima نخستین
proto نخستین
premiering نخستین
initialling نخستین
initial نخستین
initialled نخستین
mixers نخستین
mixer نخستین
initialing نخستین
premiers نخستین
premier نخستین
incipient نخستین
initialed نخستین
initials نخستین
premieres نخستین
first نخستین
premiere نخستین
premiered نخستین
primary نخستین
good riddance to bad rubbish <idiom> وقتی تو خوشحالی از اینکه چیزی یا کسی به جای دیگری برده بشه یا فرستاده بشه
primary motivation انگیزش نخستین
protomartyr نخستین شهید
primary processes فرایندهای نخستین
primary reinforcement تقویت نخستین
primary needs نیازهای نخستین
the opening chapter نخستین فصل
primary productivity فراوردگی نخستین
primary personality شخصیت نخستین
rough coat نخستین اندود
the first of all نخستین همه
his opening remarks نخستین گفتههای وی
the first day نخستین رور
primary treatment پاکسازی نخستین
primary zones نواحی نخستین
primary colors رنگهای نخستین
primary treatment تصفیه نخستین
trivium دوره نخستین
springer stone نخستین رگ پاطاق
primary drive سائق نخستین
proenomen نام نخستین
primary group گروه نخستین
primary anxiety اضطراب نخستین
prime نخستین اولیه
prototypes نمونه نخستین
first rate نخستین درجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com