English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
Other Matches
fibbing دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibs دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fib دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbed دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
prevaricate دروغ گفتن
lay to دروغ گفتن
lies :دروغ گفتن
belie دروغ گفتن
belied دروغ گفتن
lie دروغ گفتن
lied :دروغ گفتن
belying دروغ گفتن
gab دروغ گفتن
equivocate دروغ گفتن
prevaricating دروغ گفتن
prevaricates دروغ گفتن
prevaricated دروغ گفتن
to tell a lie دروغ گفتن
equivocated دروغ گفتن
equivocating دروغ گفتن
equivocates دروغ گفتن
whiff دروغ گفتن
weasel دروغ گفتن
weasels دروغ گفتن
belies دروغ گفتن
he scorns to lie از دروغ گفتن عاردارد
whiff دروغ در چیزی گفتن
to persuade oneself به خود دروغ گفتن
to lie like a gasmeter دروغ بزرگ گفتن
to scruple lying از دروغ گفتن بیم داشتن
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
rouser دروغ شاخدار دروغ خیلی بزرگ
perjury قسم دروغ گواهی دروغ
far بعید
out of the way <idiom> بعید
in a pig's eye <idiom> بعید
remote بعید
far fetched بعید
far-fetched بعید
remoter بعید
unlikely بعید
farfetched بعید
remotest بعید
farfetched شبیه بعید
past perfect tense ماضی بعید
unseemly بدمنظر بعید
past perfect ماضی بعید
pluperfect فعل ماضی بعید
to the contrary برخلاف ان
with برخلاف
athwart برخلاف
unlike برخلاف
the styeam برخلاف جریان اب
shoe is on the other foot <idiom> برخلاف حقیقت
to my great surprise برخلاف انتظار من
averse برخلاف میل
contrany to my expectation برخلاف انتظارمن
against one's will برخلاف میل
against his grain برخلاف تمایل او
counterwork برخلاف کارکردن
contrary to my expectation برخلاف انتظارمن
paschal وابسته بعید فصح یا عید فطیر
to do v to one's principles برخلاف اصول خودرفتارکردن
in the wind's eye برخلاف جهت باد
unparliamentary برخلاف اصول پارلمانی
in the teeth of the wind برخلاف جهت باد
out of order <idiom> برخلاف قانون ،نامناسب
up-river برخلاف روند جریان آب
illegally برخلاف قانون و مقررات
contra indicate اشاره برخلاف داشتن
A further increase is considered unlikely [regarded as unlikely] . افزایش بیشتری بعید در نظر گرفته می شود.
he is if the right حق با اوست
it is he that اوست که
it is up to him to با اوست که
to rank the soldiers اوست
active دروازهای که برخلاف دروازه نافعال
primary tenses زمانها یاصلی و گذشته وماضی قریب و ماضی بعید
it is mortal to him کشنده اوست
that right inheres in him این حق اوست
it is usual with him معمول اوست
it is his fault تقصیر اوست
he is f. her مایل اوست
In that case he is right. د رآنصورت حق با اوست
is that her ایا اوست
the fault lies with him تقصیر با اوست
flareback اشتعال برخلاف مسیر عادی شعله
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
heteroclite کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
poaches برخلاف مقررات شکار صید کردن
anticlastic [ظاهری با دو قوس که دو منحنی برخلاف هم هستند.]
poached برخلاف مقررات شکار صید کردن
poach برخلاف مقررات شکار صید کردن
the goods are orlie in pledge کالا در گرو اوست
it is personal to himself مال شخص اوست
it is his very own مال خود اوست
it is under his nose پیش روی اوست
It belongs to him personally. متعلق بشخص اوست
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
it is under his nose درست جلوچشم اوست
it is a libel on him مایه ابروئی اوست
he loves herher to d. دیوانه عشق اوست
batter توپزنی که نوبت اوست
imeant his brother مقصودم برادر اوست
batters توپزنی که نوبت اوست
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
striker کروکه بازی که نوبت اوست
striker بیلیارد بازی که نوبت اوست
demonist کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
strikers کروکه بازی که نوبت اوست
strikers بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
greet درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
the observed of all observers کسیکه توجه همه سوی اوست
it is his p to forgive بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
he has the p of forgiving بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
that is his look این کار وابسته بخود اوست
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
crossed controls بکارگیری سطوح کنترل برخلاف حالت عادی درمانورهای ویژه
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
gallio ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
accustomedness عادت
habitude عادت
rut عادت
rote عادت
consuetude عادت
accustoms عادت
habit عادت
accustoming عادت
accustom عادت
custom عادت
guize عادت
praxis عادت
habits :عادت
usages عادت
habits عادت
ure عادت
diathesis عادت
usage عادت
habit :عادت
practice عادت
wont عادت
ruts عادت
menstrual cycle عادت ماهانه
reading habit عادت خواندن
accustom عادت دادن
position habit عادت مکانی
amenia حبس عادت
divinely بطورخارق عادت
lusus naturae خرق عادت
it is usual with him عادت دارد
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
take to عادت کردن
wont خو گرفته عادت
addict عادت اعتیاد
addicts عادت اعتیاد
to get accustomed to عادت کردن [به]
periods عادت ماهانه
inure or en عادت دادن
habitually بر حسب عادت
period عادت ماهانه
to get used to عادت کردن [به]
custom برحسب عادت
lusus natarae خرق عادت
habituate عادت دادن
usage and custom عرف و عادت
familiarizing عادت دادن
used to <idiom> عادت کردن به
familiarizes عادت دادن
grow into a habit عادت شدن
familiarized عادت دادن
familiarize عادت دادن
habituated عادت دادن
enure عادت دادن
hank قلاب عادت
hanks قلاب عادت
inure عادت دادن
inured عادت دادن
inures عادت دادن
inuring عادت دادن
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
familiarising عادت دادن
habit strength نیرومندی عادت
familiarises عادت دادن
vogue عادت مرسوم
thaumaturgy خرق عادت
diets عادت غذائی
hexis عادت پایه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com