English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English Persian
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
Search result with all words
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
Other Matches
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
striving کوشش کردن
strives کوشش کردن
attempt کوشش کردن
labor کوشش کردن
tries کوشش کردن
striven کوشش کردن
attempts کوشش کردن
strived کوشش کردن
try کوشش کردن
attempting کوشش کردن
assay کوشش کردن
attempted کوشش کردن
labored کوشش کردن
labors کوشش کردن
assays کوشش کردن
strive کوشش کردن
to bend effort کوشش کردن
bend کوشش کردن
to exert oneself کوشش کردن
labour کوشش کردن
to make an effort کوشش کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
peg کوشش کردن درجه
strains کوشش زیاد کردن
pegs کوشش کردن درجه
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
strain کوشش زیاد کردن
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
struggled تقلا کردن کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
scrambled کوشش
endeavor کوشش
scrambles کوشش
scrambling کوشش
conatus کوشش
endevour کوشش
scramble کوشش
fists کوشش
fist کوشش
strugglingly با کوشش
attempted کوشش
attempts کوشش
stru gglingly با کوشش
attempting کوشش
worked کوشش
agonism کوشش
attempt کوشش
trial کوشش
assays کوشش
trials کوشش
work کوشش
stretches کوشش
assay کوشش
effortless بی کوشش
efforts کوشش
effort کوشش
effortlessly بی کوشش
stretched کوشش
muss کوشش
stretch کوشش
all out بامنتهای کوشش
slogging کوشش سخت
labour زحمت کوشش
dead pull کوشش بیهوده
trial and error کوشش و خطا
catch trial کوشش مچ گیری
an abortive attempt کوشش بیهوده
strenuosity کوشش بلیغ
bustles تقلا کوشش
bustled تقلا کوشش
labor زحمت کوشش
bustle تقلا کوشش
dead lift کوشش بیهوده
diligence کوشش پیوسته
inapplocation دریغ از کوشش
spasmodic efforts کوشش متناوب
try ازمون کوشش
lostlabour کوشش بیهوده
industriousness سعی و کوشش
slog کوشش سخت
ineffectual struggle کوشش بیهوده
tries ازمون کوشش
flash in the pan کوشش بیهوده
tugs کشش کوشش
slogged کوشش سخت
tugging کشش کوشش
labored زحمت کوشش
tugged کشش کوشش
labors زحمت کوشش
slogs کوشش سخت
steadily باسعی و کوشش
diligency کوشش پیوسته
tug کشش کوشش
utmost منتهای کوشش حداکثر
unsought کوشش نشده ناخواسته
vicarious trial and error کوشش و خطای نمادی
agonistic پهلوانی کوشش امیز
strains کوشش درد سخت
hands down بدون کوشش بسهولت
henpeck کوشش درمداخلات جزئی
fizzle کوشش مذبوحانه شکست
try and came کوشش کنید که بیائید
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
strain کوشش درد سخت
painstacking زحمت سعی و کوشش
when it came to a push چون هنگام کوشش
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
trial and error learning یادگیری از راه کوشش و خطا
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
conation کوشش بدون هدف معین
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
crawling کوشش بازیگر در بردن توپ
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to relax one's grasp در کوشش خود سست شدن شل دادن
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
spurt کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurted کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurts کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com