Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
eccentricities
دوری از مرکز
eccentricity
دوری از مرکز
Search result with all words
abduction
دوری از مرکز بدن قیاسی
Other Matches
medical assemblage
مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
centrifugal
با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
weather central
مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
collision parameter
در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
battery control central
مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
army operations center
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
serials
دوری
serial
دوری
separation
دوری
cyclical
دوری
paten
دوری
patera
دوری
dishes
دوری
periodicity
دوری
dish
دوری
distances
دوری
distance
دوری
separations
دوری
inaccessibility
دوری
celestial lonitude
دوری
farness
دوری
grail
دوری
recurring
دوری
periodic
دوری
improbability
دوری
inverisimilitude
دوری
remoteness
دوری
rotation
دوری
to give wide berth to
دوری کردن از
to fight shy of
دوری کردن از
that far
بان دوری
serial correlation
همبستگی دوری
separated
مفارقت دوری
separate
مفارقت دوری
to keep one's d.
دوری کردن
to keep one's distance
دوری جستن
to keep at arms length
دوری کردن از
circular definition
تعریف دوری
aviod
دوری کردن از
rangefinders
دوری یاب
separates
مفارقت دوری
cyclic graph
گراف دوری
shun
دوری واجتناب
avoids
دوری کردن از
avoiding
دوری کردن از
avoided
دوری کردن از
avoid
دوری کردن از
patellar
دوری وار
circular flow
جریان دوری
encyclic
عمومی دوری
dory defence
دفاع دوری
declination
دوری ازمحوراصلی
circular reasoning
استدلال دوری
recurring decimals
اعشار دوری
remotion
حرکت دوری
shuns
دوری واجتناب
shunning
دوری واجتناب
shunned
دوری واجتناب
keep off
دوری کردن
turning away
دوری واجتناب
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
circular flow of income
جریان دوری درامد
back out
دوری کردن از موج
cyclic group
گروه دوری
[ریاضی]
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to keep the peace
از جنگ دوری کردن
He is distantly related to us .
نسبت دوری با ما دارد
to distance
[dissociate]
oneself from
دوری
[قطع همکاری]
کردن از
patellate
بشکل قاب یا دوری یاطشت
eluding
طفره زدن دوری کردن از
eludes
طفره زدن دوری کردن از
eluded
طفره زدن دوری کردن از
elude
طفره زدن دوری کردن از
buttress spacing
دوری محورهای پشت بندها
He is distantly related to me .
بامن نسبت دوری دارد
elusive
کسی که ازدیگران دوری میکند
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
to turn one's back on somebody
از کسی دوری کردن
[اصطلاح مجازی]
to dissociate
[disassociate]
oneself from somebody
[something]
از کسی
[چیزی]
دوری
[قطع همکاری]
کردن
the holy grail
دوری یاجامی که مسیح دراخرین شام خودبکاربرد
patelliform
مانند کاسه زانو بشکل قاب یا دوری یا طشت
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
encratites
فرقهای ازنصاراکه ازگوشت خوردن وباده نوشی واختیارجفت دوری می
master slave manipulator
بازو و دست خودکار که به وسیله اپراتوراز فاصله دوری هدایت میشود
scrambling
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambles
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scramble
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambled
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
isolationism
سیاست مبتنی برکناره گیری و دوری جستن ازجریانات سیاسی جهان و نیزقطع رابطه اقتصادی با سایرکشورها
meddled
مرکز
meddle
مرکز
omphalos
مرکز
isocentre
هم مرکز
stationed
مرکز
center line
خط مرکز
centre
مرکز
meddles
مرکز
intermediate exchange
مرکز
middle
مرکز
centered
مرکز
centers
مرکز
heart
مرکز
station
مرکز
acentric
بی مرکز
centre forward
مرکز
concentric
هم مرکز
hearts
مرکز
centred
مرکز
center
مرکز
stations
مرکز
middles
مرکز
data center
مرکز داده ها
computing center
مرکز محاسبات
cryptocenter
مرکز رمز
communication center
مرکز مخابرات
computer center
مرکز کامپیوتر
cost center
مرکز هزینه زا
contrifuge
گریز از مرکز
concentrically
باداشتن یک مرکز
concentric cable
کابل هم مرکز
carpooling center
[American E]
مرکز همسفری
center of mass
مرکز هدف
county seat
مرکز بخشداری
center of lift
مرکز برا
center of mass
مرکز جرم
center of pressure
مرکز فشار
coaxial cable
سیم هم مرکز
center of resistance
مرکز مقاومت
centrifugal
گریزنده از مرکز
centre of pressure
مرکز فشار
centre of crest circle
مرکز خمیدگی
center of symmerty
مرکز تقارن
central tendency
تمایل به مرکز
symmerty center
مرکز تقارن
center punch
مرکز سوراخ
central office
مرکز تلفن
center punch
مرکز منگنه
central control panel
مرکز کنترل
center sleeve
مرکز مجوف
center web
مرکز چرخ
centrifugal
فرار از مرکز
coaxial cable
کابل هم مرکز
civic centre
مرکز شهر
centrifugal
گریز از مرکز
chiral center
مرکز کایرال
centroid
شبه مرکز
centroid
مرکز ثقل
centroid
مرکز جرم
centripetal
مرکز گرا
centripetal
مایل به مرکز
centre of activities
مرکز عملیات
provision center
مرکز توشه
centrifugal
مرکز گریز
central city
مرکز شهر
data center
مرکز داده
health centre
مرکز سلامتی
sensorium
مرکز احساس
training center
مرکز اموزش
school center
مرکز اموزش
rhinencephalon
مرکز شامه
respiratory center
مرکز تنفسی
reserve center
مرکز احتیاط
regional center
مرکز منطقهای
radio centeral
مرکز بی سیم
profit centre
مرکز سود
primary center
مرکز اولیه
primary center
مرکز عمده
pivot point
مرکز چرخش
outskirt
دور از مرکز
shopping center
مرکز فروش
signal center
مرکز مخابرات
signal center
مرکز پیام
cf
بازیکن مرکز
cf
مرکز زمین
wheel center
مرکز چرخ
urban centre of a community
مرکز شهرک
toll exchange
مرکز تلفن
theocentric
خدا مرکز
telephore e.
مرکز تلفن
surrending the centre
تفویض مرکز
subscriber's station
مرکز مشترک
subcentral
نزدیک مرکز
speech center
مرکز گویایی
sodom
مرکز فساد
sleep center
مرکز خواب
operation center
مرکز عملیات
inversion center
مرکز وارونگی
intermediate office
مرکز میانی
information center
مرکز اطلاعات
induction station
مرکز پذیرش
height of centers
ارتفاع مرکز
head quarters
مرکز فرماندهی
fluid centre
مرکز سیال
feeding center
مرکز تغذیه
epicenter
مرکز زلزله
education center
مرکز اموزش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com