English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English Persian
pronounce رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces رسما بیان کردن ادا کردن
Other Matches
interpellate رسما سئوال کردن
reprimands رسما" توبیخ کردن
reprimanding رسما" توبیخ کردن
reprimanded رسما" توبیخ کردن
reprimand رسما" توبیخ کردن
to proffer an invitation رسما دعوت کردن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to declare something solemnly [publicly] چیزی را رسما [علنا ] اعلان کردن
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
say بیان کردن
to set forth بیان کردن
tell بیان کردن
telling-off بیان کردن
tells بیان کردن
voice بیان کردن
utter بیان کردن
frame بیان کردن
says بیان کردن
set forth بیان کردن
imparted بیان کردن
set out بیان کردن
imparting بیان کردن
imparts بیان کردن
impart بیان کردن
quantifies چندی بیان کردن
restate مجددا بیان کردن
quantify چندی بیان کردن
sound off ازادانه بیان کردن
detailing یات را بیان کردن
run on بتفصیل بیان کردن
worded بالغات بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
expressing بیان کردن اداکردن
riddle تفسیریا بیان کردن
restating مجددا بیان کردن
restates مجددا بیان کردن
restated مجددا بیان کردن
riddles تفسیریا بیان کردن
expresses بیان کردن اداکردن
expressed بیان کردن اداکردن
express بیان کردن اداکردن
word بالغات بیان کردن
detail یات را بیان کردن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
quantifying چندی بیان کردن
bubbling بیان کردن حباب
bubble بیان کردن حباب
bubbled بیان کردن حباب
bubbles بیان کردن حباب
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
represented بیان کردن نشان دادن
reword باواژههای دیگری بیان کردن
synopsize بصورت مجمل بیان کردن
represents بیان کردن نشان دادن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
language بصورت لسانی بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
to set out بیان کردن شرح دادن
gives نسبت دادن به بیان کردن
represent بیان کردن نشان دادن
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
languages بصورت لسانی بیان کردن
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
give نسبت دادن به بیان کردن
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneers پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneering پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
macro کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
by rule رسما
officially رسما"
seriously رسما"
in an ordinary way رسما
officially رسما
formally رسما"
solemnly رسما"
ministerially <adv.> رسما
de jur رسما"
SGML استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
in sad earnest رسما سخت
authentication استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
recanting حرف خود را رسما پس گرفتن
recanted حرف خود را رسما پس گرفتن
recants حرف خود را رسما پس گرفتن
recant حرف خود را رسما پس گرفتن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com