Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
Other Matches
hotch
سرجمع کردن دارایی
economizing
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
overlap
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlapped
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
overlaps
پوشاندن پوشش دو چیز رویهم افتادن رویهم
totalling
سرجمع کردن
totaled
سرجمع کردن
totaling
سرجمع کردن
totalled
سرجمع کردن
totals
سرجمع کردن
total
سرجمع کردن
community property
اموال مشترک زن وشوهر اموال همگانی
foreign attachment
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
condemnation
ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
condemnations
ملی کردن یا مصادره کردن اموال خصوصی به منظوراستفادههای عام المنفعه محکومیت
jus disponendi
حق واگذار کردن اموال
recaption
مقابله به مثل کردن در مورد ضبط اموال یازندانی کردن زن و فرزند وخدمه شخص
to sum something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to add something
[up or together]
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
to total something up
چیزی را جمع کردن
[سرجمع کردن]
[جمع زدن]
[ریاضی]
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
finance
رسته دارایی دارایی
financing
رسته دارایی دارایی
financed
رسته دارایی دارایی
finances
رسته دارایی دارایی
financed
علم دارایی تهیه پول کردن
financing
علم دارایی تهیه پول کردن
finance
علم دارایی تهیه پول کردن
finances
علم دارایی تهیه پول کردن
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
sum total
سرجمع
across the board
سرجمع
To collude with someone . to be in league with someone.
با کسی روی هم ریختن (تبانی کردن ؟ساخت وپاخت کردن )
totaling
جمله سرجمع
totals
جمله سرجمع
totalled
جمله سرجمع
totalling
جمله سرجمع
totaled
جمله سرجمع
total
جمله سرجمع
totally
بطور سرجمع رویهمرفته
grossing
وزن سرجمع چیزی
grosser
وزن سرجمع چیزی
tot
سرجمع حاشیه نویسی
overhead
مخارج کلی سرجمع
grossest
وزن سرجمع چیزی
gross
وزن سرجمع چیزی
tots
سرجمع حاشیه نویسی
grossed
وزن سرجمع چیزی
grosses
وزن سرجمع چیزی
found
تاسیس کردن ریختن
disgorging
خالی کردن ریختن
founds
تاسیس کردن ریختن
disgorges
خالی کردن ریختن
vint
درست کردن یا ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
disgorge
خالی کردن ریختن
splashing
چلپ چلوپ کردن ریختن
splashes
چلپ چلوپ کردن ریختن
faze
درهم ریختن پریشان کردن
splash
چلپ چلوپ کردن ریختن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
barrel
درخمره ریختن دربشکه کردن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
barrels
درخمره ریختن دربشکه کردن
wholly
رویهم
slumping
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slumps
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
tin
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
tins
درحلب یاقوطی ریختن حلب کردن
slumped
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
slump
یکباره فرو ریختن سقوط کردن
lap seam
رویهم افتادگی
overlapping
رویهم افتاده
accumulate
رویهم انباشتن
overlapped
رویهم افتادن
accumulating
رویهم انباشتن
lap weld
جوش رویهم
overlaps
رویهم افتادن
overlap
رویهم افتادن
overlays
رویهم قراردادن
overlaying
رویهم قراردادن
lap joint
اتصال رویهم
overlay
رویهم قراردادن
lap wound armature
ارمیچر رویهم
overall
رویهم رفته
overalls
رویهم رفته
obvolute
رویهم افتاده
overhand
رویهم برعکس
laps
رویهم قراردادن
overtype mode
تایپ رویهم
pyramid
رویهم انباشتن
pyramids
رویهم انباشتن
accumulates
رویهم انباشتن
ballast
سنگ و شن در ته کشتی یا بالون ریختن سنگین کردن
To put money into somethings.
درکاری پول ریختن (سرمایه گذاری کردن )
lap
رویهم قرار دادن
lapped
رویهم قرار دادن
roll up
رویهم جمع شدن
lapped
زیرکار رویهم افتادگی
laminate
رویهم قرار دادن
lap
زیرکار رویهم افتادگی
lap winding
سیم پیچ رویهم
lapped seam welding
جوشکاری درزی رویهم
dedications
اهداء کردن اهداء وقف بر مصالح عامه اختصاص اموال خصوصی جهت مصارف و منافع عمومی
dedication
اهداء کردن اهداء وقف بر مصالح عامه اختصاص اموال خصوصی جهت مصارف و منافع عمومی
commit no nuisance
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
banks
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
lap joint riveting
پرچ کاری اتصال رویهم
equitant
رویهم قرار گرفتن برگها
bank
رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
overlap of distillat curves
رویهم افتادگی منحنیهای تقطیر
girder bridge
پل چند تکه قابل نصب رویهم
lap joint
لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
chattels
اموال
things
اموال
cattles
اموال
things in possession
اموال عینی
things in action
اموال دینی
post property
اموال پادگانی
fungible
اموال مثلی
personal property
اموال شخصی
personalty
اموال شخصی
tangible property
اموال عینی
user
انتفاع از اموال
financial property
اموال پولی
post property
اموال پادگان
tangible property
اموال ملموس
installation property
اموال قسمت
inventory
صورت اموال
stolen goods
اموال مسروقه
property voucher
سند اموال
users
انتفاع از اموال
property officer
افسر اموال
distrain
ضبط اموال
assets
مال و اموال
distraint
توقیف اموال
class ii property
اموال طبقه 2
real property
اموال غیرمنقول
class i property
اموال طبقه 1
property book
دفتر اموال
separate estate
اموال شخصی زن
state property
اموال عمومی
paraphernalia
اموال شخصی زن
chattel
اموال منقول
capital assets
اموال سرمایهای
inventory
فهرست اموال سیاهه
property officer
افسر ذیحساب اموال
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
property of unknown ownership
اموال مجهول المالک
offences against property
جرائم بر علیه اموال
fisc
اموال ضبط شده
priceable things
اموال یا اشیا قیمتی
article of roup
اموال مورد حراج
fixed property
اموال غیر منقول
contrabanded goods
اموال و اشیا قاچاق
replaceable thing
اموال یا اشیا مثلی
goods of perishable nature
اموال سریع الفساد
sequestration
حکم توقیف اموال
grand larceny
سرقت اموال پرقیمت
appropriation bill
صورت ضبط اموال
goods and chattels
اموال و دارائیهای منقول
tusk tenon
زبانه یا گیرهای که دارای زبانههای کوچکتری باشدبطوری که رویهم بشکل پله یاتضاریس پلهای درایند
foreign
توقیف اموال مدیون غایب
jus postliminii
حق وی نسبت به ان اموال محفوظ است
foreign
توقیف اموال مدیون خارجی
accountable property officer's bond
دفتر افسر ذیحساب اموال
safeguarding
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
safeguards
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
safeguarded
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
conclearer of stolen goods
مخفی کننده اموال مسروقه
salvage
اموال نجات یافته از خطر
salvages
اموال نجات یافته از خطر
salvaged
اموال نجات یافته از خطر
salvaging
اموال نجات یافته از خطر
safeguard
مامور حفافت پرسنل و یا اموال
letters of marque
حکم ضبط اموال بیگانگان
fortune
دارایی
holding
دارایی
wealth
دارایی
property
دارایی
estates
دارایی
estate
دارایی
finance
دارایی
fortunes
دارایی
asset
دارایی
possession
دارایی
finances
دارایی
pursing
دارایی
purse
دارایی
pursed
دارایی
purses
دارایی
financed
دارایی
portfolios
دارایی
portfolio
دارایی
means
دارایی
financing
دارایی
misappropriation of public property
تصرف غیر قانونی در اموال عمومی
occupancy
تملک اموال بلا صاحب متصرف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com