English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
velocity of retreat سرعت متوسط اب در پائین دست سرریز
Other Matches
velocity of approach سرعت متوسط اب هنگام رسیدن به تاج سرریز یا سد
average speed سرعت متوسط
mean velocity سرعت متوسط
moderate speed سرعت متوسط
mean speed سرعت متوسط
average reaction rate سرعت متوسط واکنش
average speed سرعت متوسط حرکت
average molecular speed سرعت مولکولی متوسط
overflowed بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflow بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflows بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
medium pacer توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
medium pace bowler توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
bsc استاندارد برای اتصالات ارتباطی رسانههای با سرعت متوسط / بالا
income velocity of money سرعت گردش درامدی پول متوسط تعداد دفعاتی که یک واحد پول روی کالاها وخدمات در طول سال مصرف میشود
katabatic پائین اینده
land vi پائین امدن
low productivity بازده پائین
juniority رتبه پائین تر
low price قیمت پائین
f.of a bed پائین بستریاتختخواب
downwards بطرف پائین
falling of the womb پائین افتادگی
f.of a page پائین صفحه
To stop being adamant (unyielding). از خر شیطان پائین آمدن
bottom price پائین ترین قیمت
light or lighted پائین امدن واردامدن
shift downward حرکت به سمت پائین
shift downward انتقال به سمت پائین
sewsaw بالا و پائین رفتن
neap tide پائین ترین جزر و مد
sewsaw پس و پیش بالا و پائین
spillway سرریز
spillweir dam سد سرریز
overflow سرریز
overfall سرریز
spillover سرریز
overfall dam سد سرریز
weir سرریز
overflows سرریز
weirs سرریز
overflowed سرریز
lower limit [of the integral] کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
falling of the womb سقوط کردن پائین افتادگی
phreatic decline پائین رفتن سطح ایستائی
tax havens نرخ پائین مالیات پیشنهادی
tax haven نرخ پائین مالیات پیشنهادی
to d. a hill از تپه ایی پائین امدن
to reach down سوی پائین دراز کردن
combined speed indicator عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
speed ring طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
inflow ratio نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
burning rate سرعت سوزش مهمات یا خرج سرعت مصرف سوخت
indicated airspeed سرعت تعیین شده بوسیله سرعت نمای هواپیما
overflow check بررسی سرریز
overflow area ناحیه سرریز
overflow check مقابله سرریز
spillway slab تاوه سرریز
step weir سرریز پلکانی
storm water overflow سرریز اب باران
run over <idiom> سرریز شدن
trapezoidal weir سرریز ذوذنقهای
warning pipe لوله سرریز
gravity spillway dam سد سرریز وزنی
fuse plug سرریز خاکی
free spillweir سرریز ازاد
skew weir سرریز اریب
side weir سرریز کناری
decants سرریز کردن
overflow pipe لوله سرریز
overflow indicator سرریز نما
decanting سرریز کردن
decanted سرریز کردن
circular weir سرریز مدور
overflow duct مجرای سرریز
decant سرریز کردن
portable weir سرریز دستی
to haul a ship بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
fluctuable مستعد بالا و پائین رفتن مواج
low ball شوت کردن پائین توپ [فوتبال]
least developed countries پائین ترین کشورهای در حال توسعه
dragged وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drag وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drags وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
true air speed سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
machine number عدد نسبت سرعت هواپیما به سرعت صوت
rate of flame propagation سرعت پخش شدن شعله سرعت احتراق
tachometer اندازه گیر سرعت چرخش سرعت سنج
notch piers پایههای جانبی سرریز
thin plate weir سرریز لبه تیز
overflow flag bit بیت پرچم سرریز
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
rate of pouring سرعت سیلان سرعت جاری شدن
muzzle velocity سرعت دهانهای سرعت اولیه گلوله
measuring weir سرریز اندازه گیری جریان اب در کانال
to be unable to hold a candle to somebody <idiom> در برابر کسی پائین رتبه بودن [در توانایی یا مهارت و غیره]
chyron [American E] قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
aston [British E] قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
No matter which way you fling a cat, it will light. <proverb> گربه را هر طورى بیندازند روى چهار دست و پا پائین مى آید.
tide mark علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
Lower third قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
input فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
inputted فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
overflows بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
overflowed بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
nappe تیغه ابی که روی سرریز یابند ریزش میکند
overflow بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
support CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
chocked nozzle خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
accelerating سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated سرعت دادن سرعت گرفتن
subsonic با سرعت کمتر از سرعت صوت
accelerates سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate سرعت دادن سرعت گرفتن
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
zero wait state که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
air plot wind velocity سرعت باد در مسیر هواپیما سرعت باد محاسبه شده
transonic سرعت سیال بین مافوق صوت و زیر سرعت صوت
cut off velocity سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک
indicator ثبات یا بیت علامت که وضعیت پردازنده و ثباتهایش را نشان میدهد مثل رقم نقلی یا سرریز
processor کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fastest وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasts وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
lee board تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
airspeed سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
declared speed سرعت اعلام شده به ناوگان سرعت استاندارد ناوگان
airspeeds سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
supersonic هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
command speed سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
ground speed سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
sustained rate سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
aircraft block speed سرعت خالص هواپیما سرعت هواپیما از نظرتئوریکی
dragway مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
dragstrip مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
liquidity preference theory براساس این نظریه که بوسیله جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی ارائه شده است پائین امدن نرخ بهره موجب افزایش نقدینگی و کاهش اوراق قرضه بهادار میشود .
mediums متوسط
moderate متوسط
moderated متوسط
moderates متوسط
osculant متوسط
average حد متوسط
meanest متوسط
life expectancies سن متوسط
life expectancy سن متوسط
mediocre متوسط
average متوسط
moderating متوسط
modals متوسط
medium gravle شن متوسط
averaged حد متوسط
intermedial متوسط
meant متوسط
meaner متوسط
intermediate متوسط
mean متوسط
tolerable متوسط
average limit of ice حد متوسط یخ
averaged متوسط
averaging متوسط
averages متوسط
averages حد متوسط
averaging حد متوسط
modal متوسط
medium متوسط
mesne متوسط
calibrated air speed سرعت هوایی تنظیم شده سرعت تنظیم شده هواپیما
isotach خطوط میزان منحنی سرعت جریان اب خطوط جریان هم سرعت
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
mediums متوسط معتدل
girder bridge پل بیلی متوسط
m.f. بسامد متوسط
intermediate contrast تغایر متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
mediocrity اندازه متوسط
halftone رنگ متوسط
halftones رنگ متوسط
par میزان متوسط
middle class طبقه متوسط
duffers بازیگر متوسط
duffer بازیگر متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
intermediately بطور متوسط
medium مقدار متوسط
true power توان متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
medium wave موج متوسط
medium متوسط معتدل
middle classes طبقه متوسط
mediums مقدار متوسط
mean time ساعت متوسط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com