Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
velocity of retreat
سرعت متوسط اب در پائین دست سرریز
Other Matches
velocity of approach
سرعت متوسط اب هنگام رسیدن به تاج سرریز یا سد
average speed
سرعت متوسط
mean velocity
سرعت متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
mean speed
سرعت متوسط
average reaction rate
سرعت متوسط واکنش
average speed
سرعت متوسط حرکت
average molecular speed
سرعت مولکولی متوسط
overflowed
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflow
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
overflows
بررسی پرچم سرریز در صورت رخ دادن سرریز
medium pacer
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
medium pace bowler
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
bsc
استاندارد برای اتصالات ارتباطی رسانههای با سرعت متوسط / بالا
income velocity of money
سرعت گردش درامدی پول متوسط تعداد دفعاتی که یک واحد پول روی کالاها وخدمات در طول سال مصرف میشود
katabatic
پائین اینده
land vi
پائین امدن
low productivity
بازده پائین
juniority
رتبه پائین تر
low price
قیمت پائین
f.of a bed
پائین بستریاتختخواب
downwards
بطرف پائین
falling of the womb
پائین افتادگی
f.of a page
پائین صفحه
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
bottom price
پائین ترین قیمت
light or lighted
پائین امدن واردامدن
shift downward
حرکت به سمت پائین
shift downward
انتقال به سمت پائین
sewsaw
بالا و پائین رفتن
neap tide
پائین ترین جزر و مد
sewsaw
پس و پیش بالا و پائین
spillway
سرریز
spillweir dam
سد سرریز
overflow
سرریز
overfall
سرریز
spillover
سرریز
overfall dam
سد سرریز
weir
سرریز
overflows
سرریز
weirs
سرریز
overflowed
سرریز
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
falling of the womb
سقوط کردن پائین افتادگی
phreatic decline
پائین رفتن سطح ایستائی
tax havens
نرخ پائین مالیات پیشنهادی
tax haven
نرخ پائین مالیات پیشنهادی
to d. a hill
از تپه ایی پائین امدن
to reach down
سوی پائین دراز کردن
combined speed indicator
عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
speed ring
طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
inflow ratio
نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
burning rate
سرعت سوزش مهمات یا خرج سرعت مصرف سوخت
indicated airspeed
سرعت تعیین شده بوسیله سرعت نمای هواپیما
overflow check
بررسی سرریز
overflow area
ناحیه سرریز
overflow check
مقابله سرریز
spillway slab
تاوه سرریز
step weir
سرریز پلکانی
storm water overflow
سرریز اب باران
run over
<idiom>
سرریز شدن
trapezoidal weir
سرریز ذوذنقهای
warning pipe
لوله سرریز
gravity spillway dam
سد سرریز وزنی
fuse plug
سرریز خاکی
free spillweir
سرریز ازاد
skew weir
سرریز اریب
side weir
سرریز کناری
decants
سرریز کردن
overflow pipe
لوله سرریز
overflow indicator
سرریز نما
decanting
سرریز کردن
decanted
سرریز کردن
circular weir
سرریز مدور
overflow duct
مجرای سرریز
decant
سرریز کردن
portable weir
سرریز دستی
to haul a ship
بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
To marry below ones station.
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
fluctuable
مستعد بالا و پائین رفتن مواج
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
least developed countries
پائین ترین کشورهای در حال توسعه
dragged
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drag
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drags
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
machine number
عدد نسبت سرعت هواپیما به سرعت صوت
rate of flame propagation
سرعت پخش شدن شعله سرعت احتراق
tachometer
اندازه گیر سرعت چرخش سرعت سنج
notch piers
پایههای جانبی سرریز
thin plate weir
سرریز لبه تیز
overflow flag bit
بیت پرچم سرریز
variable ratio
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
rate of pouring
سرعت سیلان سرعت جاری شدن
muzzle velocity
سرعت دهانهای سرعت اولیه گلوله
measuring weir
سرریز اندازه گیری جریان اب در کانال
to be unable to hold a candle to somebody
<idiom>
در برابر کسی پائین رتبه بودن
[در توانایی یا مهارت و غیره]
chyron
[American E]
قسمت پائین صفحه تلویزیون
[برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
aston
[British E]
قسمت پائین صفحه تلویزیون
[برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
No matter which way you fling a cat, it will light.
<proverb>
گربه را هر طورى بیندازند روى چهار دست و پا پائین مى آید.
tide mark
علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
Lower third
قسمت پائین صفحه تلویزیون
[برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
input
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
inputted
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
overflows
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
overflowed
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
nappe
تیغه ابی که روی سرریز یابند ریزش میکند
overflow
بیت در کلمهای که یک میشود تاگر سرریز ریاضی رخ دهد
support
CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
chocked nozzle
خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
accelerating
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated
سرعت دادن سرعت گرفتن
subsonic
با سرعت کمتر از سرعت صوت
accelerates
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerate
سرعت دادن سرعت گرفتن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
air plot wind velocity
سرعت باد در مسیر هواپیما سرعت باد محاسبه شده
transonic
سرعت سیال بین مافوق صوت و زیر سرعت صوت
cut off velocity
سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک
indicator
ثبات یا بیت علامت که وضعیت پردازنده و ثباتهایش را نشان میدهد مثل رقم نقلی یا سرریز
processor
کلمهای که حاوی تعدادی بیت وضعیت مثل پرچم رقم نقلی , صفر و سرریز است
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fastest
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasts
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
lee board
تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
airspeed
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
declared speed
سرعت اعلام شده به ناوگان سرعت استاندارد ناوگان
airspeeds
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
supersonic
هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
command speed
سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
ground speed
سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
aircraft block speed
سرعت خالص هواپیما سرعت هواپیما از نظرتئوریکی
dragway
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
dragstrip
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
liquidity preference theory
براساس این نظریه که بوسیله جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی ارائه شده است پائین امدن نرخ بهره موجب افزایش نقدینگی و کاهش اوراق قرضه بهادار میشود .
mediums
متوسط
moderate
متوسط
moderated
متوسط
moderates
متوسط
osculant
متوسط
average
حد متوسط
meanest
متوسط
life expectancies
سن متوسط
life expectancy
سن متوسط
mediocre
متوسط
average
متوسط
moderating
متوسط
modals
متوسط
medium gravle
شن متوسط
averaged
حد متوسط
intermedial
متوسط
meant
متوسط
meaner
متوسط
intermediate
متوسط
mean
متوسط
tolerable
متوسط
average limit of ice
حد متوسط یخ
averaged
متوسط
averaging
متوسط
averages
متوسط
averages
حد متوسط
averaging
حد متوسط
modal
متوسط
medium
متوسط
mesne
متوسط
calibrated air speed
سرعت هوایی تنظیم شده سرعت تنظیم شده هواپیما
isotach
خطوط میزان منحنی سرعت جریان اب خطوط جریان هم سرعت
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
intermediate hurdle
مانع متوسط
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
mediums
متوسط معتدل
girder bridge
پل بیلی متوسط
m.f.
بسامد متوسط
intermediate contrast
تغایر متوسط
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
mediocrity
اندازه متوسط
halftone
رنگ متوسط
halftones
رنگ متوسط
par
میزان متوسط
middle class
طبقه متوسط
duffers
بازیگر متوسط
duffer
بازیگر متوسط
intermediate pressure
فشار متوسط
intermediately
بطور متوسط
medium
مقدار متوسط
true power
توان متوسط
medium cloud
ابرهای متوسط
medium wave
موج متوسط
medium
متوسط معتدل
middle classes
طبقه متوسط
mediums
مقدار متوسط
mean time
ساعت متوسط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com