Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
lucubrate
شب زنده داری کردن وزحمت کشیدن
Other Matches
wakes
شب زنده داری کردن
waked
شب زنده داری کردن
wake
شب زنده داری کردن
To keep late nights
[hours]
شب زنده داری کردن
roister
عیاشی و شب زنده داری کردن
wakes
شب زنده داری
wake
شب زنده داری
vigilance
شب زنده داری
pernoctation
شب زنده داری
waked
شب زنده داری
night waking
شب زنده داری
vigil
شب زنده داری
wakefulness
شب زنده داری
lucubration
شب زنده داری
vigils
شب زنده داری
cark
رنج وزحمت
to wade through a book
بکندی وزحمت کتابی راخواندن
dude ranch
گله داری واسب سواری وحشم داری
vivisect
موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده
bouse
بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
vivisection
زنده شکافی تشریح جانور زنده
vivisectional
زنده شکافی تشریح جانور زنده
You deserve it.
حق داری ( استحقاق آنرا داری )
statecraft
کشور داری ملک داری
resusctate
زنده کردن
restore to life
زنده کردن
resurrects
زنده کردن
resurrect
زنده کردن
to recover to life
زنده کردن
quickened
زنده کردن
resurrecting
زنده کردن
resurrected
زنده کردن
to bring to life
زنده کردن
vivify
زنده کردن
to call back to life
زنده کردن
resuscitating
زنده کردن
to restor to life
زنده کردن
to restorative to life
زنده کردن
quicken
زنده کردن
call back to life
زنده کردن
quickens
زنده کردن
resuscitate
زنده کردن
lived
زنده کردن
live
زنده کردن
resuscitated
زنده کردن
resuscitates
زنده کردن
refrained
خود داری کردن
baby sit
بچه داری کردن
keep house
خانه داری کردن
to possess oneself
خود داری کردن
refraining
خود داری کردن
to govern one's passions
خود داری کردن
refrains
خود داری کردن
run the show
اختیار داری کردن
get by
نگه داری کردن
to keep shop
دکان داری کردن
to keep house
خانه داری کردن
refrain
خود داری کردن
housekeep
خانه داری کردن
baby-sitting
بچه داری کردن
explicit rent
اجاره داری کردن
attorn
اجاره داری کردن
to rule the roast
اختیار داری کردن
baby-sat
بچه داری کردن
baby-sit
بچه داری کردن
baby-sits
بچه داری کردن
natarize
محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
To bury blive.
زنده بگور کردن
to contain one self
خود داری یا حوصله کردن
to have custody of
نگهداری یا امانت داری کردن از
to run the show
در کاری اختیار داری کردن
to keb at a lamb
ازشیردادن به بره خود داری کردن
to recede from an opinicn
ازافهار عقیدهای خود داری کردن
to keep oneself to oneself
ازامیزش بادیگران خود داری کردن
to flinch the flagon
ازخوردن نوشابه خود داری کردن
gange
باسیم نازک نگاه داری کردن
to recede from an engagement
از افهار عقیدهای خود داری کردن
raise
بنا کردن زنده کردن برانگیختن
raises
بنا کردن زنده کردن برانگیختن
proctorize
زیر انضیاط در اوردن اختیاری داری کردن بر
collapse capitalism
فروپاشی سرمایه داری سقوط سرمایه داری
marxist economics
نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
maieutics
فن زنده کردن فکر نهایی شخص بوسیله پرسش وپاسخ
vitalize
زنده کردن تحریک کردن
weight
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
to scrape down
تراشیدن وکوچک کردن بوسیله کشیدن پابرزمین سخن کسیراپایمال کردن
pegs
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
ejection
خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone .
ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
To smell. To sniff.
بو کشیدن ،بو کردن
capitalism
کاپیتالیزم سیستم سرمایه داری سیستم سرمایه گرایی سرمایه داری
lengthen
طولانی کردن کشیدن
straps
کشیدن تیز کردن
entrain
سوار کردن کشیدن
experiencing
تجربه کردن کشیدن
traced
ضبط کردن کشیدن
experience
تجربه کردن کشیدن
experiences
تجربه کردن کشیدن
strap
کشیدن تیز کردن
lengthened
طولانی کردن کشیدن
triggers
کشیدن رها کردن
traces
ضبط کردن کشیدن
trigger
کشیدن رها کردن
lengthens
طولانی کردن کشیدن
lengthening
طولانی کردن کشیدن
triggered
کشیدن رها کردن
trace
ضبط کردن کشیدن
snuffling
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffle
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffles
باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
twinge
درد کشیدن تیر کشیدن
twinges
درد کشیدن تیر کشیدن
agonise
زحمت کشیدن درد کشیدن
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
extracting
بیرون کشیدن استخراج کردن
pickets
نرده کشیدن مراقبت کردن
extracted
بیرون کشیدن استخراج کردن
yip
زوزه کشیدن عوعو کردن
impaled
محدود کردن میله کشیدن
picket
نرده کشیدن مراقبت کردن
impale
محدود کردن میله کشیدن
chid
گله کردن از زوزه کشیدن
rail
نرده کشیدن توبیخ کردن
solicits
بیرون کشیدن وسوسه کردن
leave off
قطع کردن دست کشیدن از
impaling
محدود کردن میله کشیدن
to lead away
پیرو خود کردن کشیدن
garrison
محصور کردن حصار کشیدن
garrisons
محصور کردن حصار کشیدن
machinate
نقشه کشیدن تدبیر کردن
soliciting
بیرون کشیدن وسوسه کردن
extract
بیرون کشیدن استخراج کردن
impales
محدود کردن میله کشیدن
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
breathed
نفس کشیدن استنشاق کردن
receded
عقب کشیدن خودداری کردن از
lied
: دراز کشیدن استراحت کردن
recede
عقب کشیدن خودداری کردن از
inhales
بداخل کشیدن استشمام کردن
inhaling
بداخل کشیدن استشمام کردن
lie
دراز کشیدن استراحت کردن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
go out
اعتصاب کردن دست کشیدن از
fences
حفظ کردن نرده کشیدن
withdrawal
خارج کردن عقب کشیدن
withdrawals
خارج کردن عقب کشیدن
fence
حفظ کردن نرده کشیدن
drag
سخت کشیدن لاروبی کردن
compass
نقشه کشیدن اختراع کردن
drags
سخت کشیدن لاروبی کردن
breathes
نفس کشیدن استنشاق کردن
breathe
نفس کشیدن استنشاق کردن
recedes
عقب کشیدن خودداری کردن از
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
extracts
بیرون کشیدن استخراج کردن
to keep watch
کشیک کشیدن موافبت کردن
solicited
بیرون کشیدن وسوسه کردن
picketed
نرده کشیدن مراقبت کردن
epp
جزر کردن فرو کشیدن
dragged
سخت کشیدن لاروبی کردن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
inhale
بداخل کشیدن استشمام کردن
lies
: دراز کشیدن استراحت کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
receding
عقب کشیدن خودداری کردن از
inhaled
بداخل کشیدن استشمام کردن
bedraggle
روی زمین کشیدن و چرک کردن
stroking
لمس کردن دست کشیدن روی
strokes
لمس کردن دست کشیدن روی
stroked
لمس کردن دست کشیدن روی
stroke
لمس کردن دست کشیدن روی
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
clamor
غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamour
غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamouring
غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
touse
اذیت کردن اندامهای کسی را کشیدن
clamoured
غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
to plan a building
نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
clamours
غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
To spilt hair . To make a fine distinction .
مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
arm
مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
gaping
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaped
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
to take a recess
موقتا دست از کار کشیدن تنفس کردن
shielding
زره کشیدن یازره پوش کردن روکش
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
To crane ones neck .
گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
cross (something) out
<idiom>
حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
gape
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
lanciation
سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
foot bow
کشیدن و رها کردن تیر به کمک دست و پا
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
extend
کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
extends
کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com