English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
to gather way شروع بحرکت کردن
Other Matches
bestir بحرکت در اوردن تحریک کردن
start off شروع کردن شروع شدن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
To set in motion. بحرکت ؟ رآوردن
to set agoing بحرکت انداختن
to set going بحرکت انداختن
to put in motion بحرکت در اوردن
gestic وابسته بحرکت بدنی
pricks با سیخونک بحرکت واداشتن
snick بحرکت اوردن سهم
pricking با سیخونک بحرکت واداشتن
prick با سیخونک بحرکت واداشتن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
pricked با سیخونک بحرکت واداشتن
wafting بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafts بهوا راندن بحرکت در اوردن
waft بهوا راندن بحرکت در اوردن
sailed هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sailings هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
wafted بهوا راندن بحرکت در اوردن
move نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
valve gear مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی
lunitidal وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
treadmill چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
treadmills چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
To move heaven and earth. زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
tappet جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید
set about <idiom> شروع کردن
put in hand شروع کردن
embark upon شروع کردن
streek شروع کردن
commenced شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
set in شروع کردن
commence شروع کردن
commencing شروع کردن
embarking شروع کردن
tee off شروع کردن
embarks شروع کردن
embarked شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
commences شروع کردن
to strike into شروع کردن
embark شروع کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
blast off شروع بپرواز کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
launch شروع کردن حمله
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
do up شروع بکار کردن
to start شروع کردن به دویدن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
warm up شروع کردن به کار
to break into a run شروع کردن به دویدن
to open fire شروع به اتش کردن
launched شروع کردن حمله
set to با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
tune up شروع باواز کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
launches شروع کردن حمله
attempting to steal شروع کردن به سرقت
launching شروع کردن حمله
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
trigger شروع کردن حمله یاکار
to push off شروع کردن بیرون رفتن
triggered شروع کردن حمله یاکار
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempt قصد کردن شروع به جرم
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
hydrofoils سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoil سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launching شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation شروع کار شروع
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
onset شروع
right of begin حق شروع
inception شروع
beginnings شروع
beginning شروع
Redo it. Do it over again. از سر شروع کن
open fire شروع
inchoation شروع
kick off شروع
incipience or ency شروع
kick-off <idiom> شروع
openings شروع
get-go <idiom> شروع
opening شروع
began شروع کرده
burgeoning شروع برشدکردن
trig خط شروع مسابقه
burgeoned شروع برشدکردن
burgeon شروع برشدکردن
touch off <idiom> شروع کاری
line of departure خط شروع حمله
take up <idiom> شروع یک سرگرمی
initial point نقطه شروع
take on <idiom> شروع به همکاری
restart شروع مجدد
hash mark خط شروع مسابقه
incipit شروع و اغاز
values نقط ه شروع
initialling نقط ه شروع
starter شروع کننده
initialled نقط ه شروع
initialing نقط ه شروع
lis mota شروع دعوی
initialed نقط ه شروع
initial نقط ه شروع
sorties شروع حرکت
sortie شروع حرکت
terminus a que نقطه شروع
headstart امتیاز در شروع
restart شروع دوباره
starters شروع کننده
burgeons شروع برشدکردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com