Dictiornary-Farsi | شمع کروی متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
mean spherical candlepower	شمع کروی متوسط


Other Matches

spheroid	کروی
globular	کروی
globy	کروی
global	کروی
globally	کروی
nodular	کروی
orbicular	کروی
orbiculate	کروی
perispheric	کروی
spheral	کروی
globate	کروی
globe like	کروی
globoid	کروی
spheric	کروی
spherical	کروی
globulous	کروی
roudelay	کروی شکل
spherical candlepower	شمع کروی
sector of a sphere	اکلیل کروی
spherical aberration	خطای کروی
orbed	گرد کروی
sphere	جسم کروی
spheres	جسم کروی
kitchen rudder	سکان کروی
aspheric	غیر کروی
globular protein	پروتئین کروی
globular cluster	خوشه کروی
globe valve	سوپاپ کروی
spherical coordinates	مختصات کروی
globe	کروی کردن
spherical trigonometry	مثلثات کروی
orbs	جسم کروی
orbs	کروی شدن
spherical wedge	قاچ کروی
sphericity	حالت کروی
spherics	هندسه کروی
sphery	کروی مستدیر
spherical top	فرفره کروی
orb	کروی شدن
spherical geometry	هندسه کروی
spherical lens	عدسی کروی
spherical mirror	اینه کروی
globes	کروی کردن
spherical sector	قطاع کروی
orb	جسم کروی
spherical triagle	مثلث کروی
spherical triangle	مثلث کروی
ensphere	بصورت کروی در اوردن
globular cluster	خوشه ستارهای کروی
concave spherical mirror	اینه کروی مقعر
globule	جسم کوچک کروی
spherical coordinates	مختصات کروی [ریاضی]
hemispherical engine	موتور نیم کروی
sphere gap	دهانه جرقه کروی
spherical polygon	کثیر الاضلاع کروی
star globe	ستاره یاب کروی
quadrant	ربع جسم کروی
globules	جسم کوچک کروی
orbicularly	بطور گرد یا کروی
spherical coordinates	دستگاه مختصات کروی
spherule	جسم کروی کوچک
concave spherical mirror	اینه کروی کاو
ball peen hammer	چکشی که یک طرف ان کروی است
acinarious	پوشیده شده از حفرههای کروی
spherical coordinate system	دستگاه مختصات کروی [ریاضی]
roundel	صفحه کوچک و کروی شکل
roundle	صفحه کوچک و کروی شکل
spherical coordinate system [with constant radius]	دستگاه مختصات کروی [با شعاع ثابت]
yurta	خیمه کروی قرقیزهای ساکن سیبریه
yurt	خیمه کروی قرقیزهای ساکن سیبریه
cirro cumulus	لایهای از ابرهای کروی یاگوی مانند در ارتفاع تقریبی 0006 متری از سطح زمین
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
spherization	جلوه ویژه برنامه گرافیک کامپیوتری که تصویر را به کره تبدیل میکند یا تصویر را حول یک شکل کروی می چرخاند
mediums	متوسط
moderating	متوسط
medium gravle	شن متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
intermedial	متوسط
mesne	متوسط
osculant	متوسط
moderates	متوسط
moderated	متوسط
moderate	متوسط
life expectancy	سن متوسط
life expectancies	سن متوسط
medium	متوسط
mediocre	متوسط
average	حد متوسط
modal	متوسط
modals	متوسط
meaner	متوسط
averaged	حد متوسط
averaged	متوسط
averages	حد متوسط
meanest	متوسط
averaging	متوسط
averages	متوسط
averaging	حد متوسط
mean	متوسط
average	متوسط
tolerable	متوسط
intermediate	متوسط
meant	متوسط
average value	مقدار متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
meanest	میانه متوسط
averages	مقدار متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
averagely	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagly	بطور متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
weighted average	متوسط وزنی
subaverage	زیر حد متوسط
meaner	میانه متوسط
average input	نهاده متوسط
mid range	برد متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
true power	توان متوسط
average speed	سرعت متوسط
average	میانه متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean speed	سرعت متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
averaged	مقدار متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
mean price	قیمت متوسط
mean life	عمر متوسط
mean time	زمان متوسط
mean time	ساعت متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
median income	درامد متوسط
median gray	خاکستری متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
medial	میانه متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean income	درامد متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
intermediately	بطور متوسط
average	مقدار متوسط
secondarily	بطور متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
sort of	بمقدار متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
averaged	میانه متوسط
m.f.	بسامد متوسط
middle price	قیمت متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
mean deviation	انحراف متوسط
mean depth	عمق متوسط
mean daily	متوسط روزانه
mean chord	وتر متوسط
on the a	بطور متوسط
sort of	بمیزان متوسط
average discharge	بده متوسط
duffer	بازیگر متوسط
thin	تیم متوسط
thinned	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
midway	متوسط میانجی
life expectancies	عمر متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
averaging	مقدار متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
life expectancy	عمر متوسط
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
middle class	طبقه متوسط
par	میزان متوسط
halftones	رنگ متوسط
halftone	رنگ متوسط
medium wave	موج متوسط
averages	میانه متوسط
thins	تیم متوسط
medium	متوسط معتدل
normal	میانه متوسط
mediums	مقدار متوسط
mediums	متوسط معتدل
medium	مقدار متوسط
duffers	بازیگر متوسط
average output	محصول متوسط
averaging	میانه متوسط
average life	عمر متوسط