Dictiornary-Farsi | عاشق . نامزد . متاهل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 123 (7 milliseconds)

English	Persian
in love - engaged - married	عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]


Other Matches

postulant	نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
trothplight	نامزد شدن نامزد کردن
married	متاهل
married	عروسی کرده متاهل
married accommodation	جا برای مردم متاهل
gander	ادم نادان مرد متاهل
ganders	ادم نادان مرد متاهل
leman	عاشق
inamorata	زن عاشق
love some	عاشق
loveerless	بی عاشق
goo goo	عاشق
amorous	عاشق
amorist	عاشق
amonrist	عاشق
inamorato	عاشق
lovers	عاشق
lover	عاشق
swain	عاشق
kleptomaniacs	عاشق سرقت
kleptomaniac	عاشق سرقت
lover like	عاشق وار
fall in love with	عاشق شدن به
amorist	عاشق پیشه
f. of books	عاشق کتاب
amative	عاشق پیشه
narcissist	عاشق خود
paramour	عاشق معشوقه
head over heel in love <idiom>	یک دل نه صد دل عاشق شدن
in love <idiom>	عاشق شدن
adoring	عاشق شدن
adores	عاشق شدن
To fall in love (with someone).	عاشق شدن
adored	عاشق شدن
adore	عاشق شدن
to be in love	عاشق بودن
shutterbug	عاشق عکاسی
plighted lovers	دو تن عاشق ومعشوق
philobiblic	عاشق کتاب
philharmonic	عاشق موسیقی
an engaged couple	دو تن نامزد
bethrothed	نامزد
designee	نامزد
candidate	نامزد
fiance	نامزد
fiancee	نامزد
fiancT	نامزد
designed	نامزد
candidates	نامزد
engaged	نامزد
couple	دو نامزد
coupled	دو نامزد
couples	دو نامزد
candidate	نامزد
nominee	نامزد
intended	نامزد
nominees	نامزد
the bride elect	نامزد
affianced	نامزد
to fall in love [with somebody]	عاشق [کسی] شدن
She loves to have a lot of doges .	عاشق اینست که سگ نگاهدارد
fall for <idiom>	خیلی عاشق بودن
fall in love with <idiom>	عاشق کسی شدن
sweet on <idiom>	عاشق کسی شدن
adorer	ستایش کننده عاشق
side with <idiom>	عاشق چیزی بودن
stagestruck	عاشق صحنه نمایش
to fall in love with a woman	بزنی عاشق شدن
outdoorsy <adj.>	عاشق هوای آزاد
to fall in love with a woman	عاشق زنی شدن
ordinands	نامزد انتصاب
ordinand	نامزد انتصاب
candidate	نامزد انتخاباتی
candid	کاندیدا نامزد
to get engaged	نامزد کردن
engaged	نامزد شده
candidate	نامزد کاندید
to become engaged	نامزد کردن
candidates	نامزد کاندید
troth	نامزد کردن
nominator	نامزد کننده
nominates	نامزد کردن
nominated	نامزد کردن
betrothed	نامزد شده
designate	نامزد کردن
designating	نامزد کردن
designates	نامزد کردن
fiance	نامزد گرفتن
affianced	نامزد شده
nominating	نامزد کردن
nominate	نامزد کردن
to be bethrothed	نامزد شدن
loves	عشق داشتن عاشق بودن
To fall in love at first sight.	بانگاه اول عاشق شدن
narcissus	جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد
lovelorn	عاشق دلخسته غمزده عشق
loved	عشق داشتن عاشق بودن
stage-struck	عاشق هنرپیشگی و صحنهی نمایش
love	عشق داشتن عاشق بودن
running mate	نامزد معاونت ریاستجمهوری
bespoke	نامزدی نامزد شده
got a thing going <idiom>	باکسی نامزد شدن
bespoken	نامزدی نامزد شده
running mates	نامزد معاونت ریاستجمهوری
candidate master	نامزد استادی شطرنج
He doesnt do it for our black eyes.	عاشق چشم وابروی ماکه نیست
candidates	داوطلب خدمت در ارتش نامزد
to put up	منزل دادن به نامزد کردن
postulancy	کاندید نامزد انجام امری
candidate	داوطلب خدمت در ارتش نامزد
aegisthus	فرزند Thyestes قاتل Atreus و عاشق کلیتمنسترا
bibliophile	کتاب جمع کن عاشق شکل وفاهر کتب
campaigner	سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners	سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
to turn somebody's head <idiom>	کسی را دیوانه وار عاشق خود کردن [اصطلاح مجازی]
put up	برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put-up	برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to put in for	تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to stand for	نامزد بودن هواخواه بودن
earmarked	نامزد شده مشخص شده علامت گذاری شده
stuck on <idiom>	دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
favorite son	نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری