Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English
Persian
imminence
قرابت وقوع
Other Matches
whole blood
قرابت ابی و امی قرابت تنی
imminency
قرابت
imminence
قرابت
relationship
قرابت
relationships
قرابت
kinder
قرابت
relationship by blood
قرابت نسبی
affinity
قرابت سببی
marriage relationship
قرابت سببی
consanguinity
قرابت صلبی
blood relationship
قرابت نسبی
proximity of blood
قرابت نسبت
foster relationship
قرابت رضاعی
relationship by marriage
قرابت سببی
whole blood
قرابت نسبی
relationship by bood
قرابت نسبی
affinities
قرابت سببی
sanguinity
قرابت نسبی
cognation
قرابت فطری
propinquity
شباهت قرابت
consanguinity
قرابت نسبی
affinity
قرابت خویشاوندی سببی
affinities
قرابت خویشاوندی سببی
far between
کم وقوع
outbreaks
وقوع
outbreak
وقوع
occurrences
وقوع
occurence
وقوع
occurance
وقوع
incidence
وقوع
occurrence
وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
contingency
احتمال وقوع
rede
وقوع مصلحت
externality
وقوع درخارج
bring to pass
به وقوع رساندن
centricity
وقوع درمرکز
come off
وقوع یافتن
come through
وقوع یافتن
frequentness
کثرت وقوع
interjacency
وقوع در میان
infrequency
ندرت وقوع
contingencies
احتمال وقوع
scenes
جای وقوع
scene
جای وقوع
incidence
تصادف وقوع
frequency
کثرت وقوع
frequencies
کثرت وقوع
locality
محل وقوع
localities
محل وقوع
presence
وقوع وتکرار
the scene is laid in paris
جای وقوع
under way
درشرف وقوع
chronological
بترتیب وقوع
done
وقوع یافته
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
accident proof
علت وقوع حادثه
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
chronological
ترتیب زمانی وقوع
carried
نشانه وقوع وام
carrying
نشانه وقوع وام
carry
نشانه وقوع وام
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
imminency
وقوع خطر نزدیک
carries
نشانه وقوع وام
imminence
وقوع خطر نزدیک
red handed
حین وقوع جنایت
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
trichromatism
وقوع درسه حالت
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
bring about
سبب وقوع امری شدن
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com