English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (36 milliseconds)
English Persian
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
Search result with all words
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
superimpose قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
position قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
underlay در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlays در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
contain قرار دادن چیزی در درون
contained قرار دادن چیزی در درون
contains قرار دادن چیزی در درون
embowel در شکم چیزی قرار دادن
setover روی چیزی قرار دادن
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
put in قرار دادن چیزی در
Other Matches
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
encapsulated چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
superimpose روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
top بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
superimposes روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposing روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
string out <idiom> کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers . چیزی را از کف دادن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
push چیزی را زور دادن
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to book something چیزی را سفارش دادن
to lean against something پشت دادن به چیزی
prevents توقف رخ دادن چیزی
to hire out something اجاره دادن چیزی
pushes چیزی را زور دادن
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
to let something on a lease اجاره دادن چیزی
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to rent out something اجاره دادن چیزی
to smell [of] بوی [چیزی] دادن
pushed چیزی را زور دادن
boosted افزایش دادن چیزی
locus in quo جای رخ دادن چیزی
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
give away <idiom> دادن چیزی به کسی
prevent توقف رخ دادن چیزی
prevented توقف رخ دادن چیزی
boosts افزایش دادن چیزی
preventing توقف رخ دادن چیزی
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
boosting افزایش دادن چیزی
to cut something چیزی را کاهش دادن
boost افزایش دادن چیزی
to cut down [on] something چیزی را کاهش دادن
integrate درشکم چیزی جا دادن
integrates درشکم چیزی جا دادن
integrating درشکم چیزی جا دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کاهش دادن
to hire out something کرایه دادن چیزی
to rent out something کرایه دادن چیزی
reimburse خرج چیزی را دادن
reimbursing خرج چیزی را دادن
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to let something on a lease کرایه دادن چیزی
reimburses خرج چیزی را دادن
reimbursed خرج چیزی را دادن
to buoy something [up] به کسی [چیزی] دل دادن
epitomised صورت خارجی به چیزی دادن
moved تغییر دادن محل چیزی
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
to make out someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
pitch in <idiom> به چیزی پول یا کمک دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
finish انجام دادن چیزی تا انتها
to discern someone [something] تشخیص دادن کسی [چیزی]
moves تغییر دادن محل چیزی
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
transfuse چیزی را نقل وانتقال دادن
overglaze روی چیزی را لعاب دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
move تغییر دادن محل چیزی
representation عمل نشان دادن چیزی
redo انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
to fire up something با تحریک چیزی را افزایش دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
to p athing to a person کسی را از چیزی بهره دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
epitomises صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize صورت خارجی به چیزی دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
epitomized صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizes صورت خارجی به چیزی دادن
epitomizing صورت خارجی به چیزی دادن
movement تغییر دادن محل چیزی
to get something to somebody تحویل دادن چیزی به کسی
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را شکست دادن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
to give somebody [something] a helping hand به کسی [چیزی ] یک دست دادن
to put something to the vote درباره چیزی رای دادن
to permit somebody something به کسی اجازه چیزی را دادن
to drop something off [at someone's] چیزی را [به کسی ] تحویل دادن
advancing حرکت دادن چیزی به جلو
advances حرکت دادن چیزی به جلو
advance حرکت دادن چیزی به جلو
to equip something چیزی را ساز و برگ دادن
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
to weigh in [on something] تذکر دادن [در مورد چیزی]
to give a long recital of something دادن یک شرح مفصل و طولانی از چیزی
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
photosensitize بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
to tease a person for a thing کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com