Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (44 milliseconds)
English
Persian
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
Other Matches
to impinge on something
تاثیر منفی روی چیزی گذاشتن
applying
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
apply
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
applies
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
move
تغییر دادن محل چیزی
movement
تغییر دادن محل چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
moved
تغییر دادن محل چیزی
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
make an impression
تاثیر گذاشتن
varies
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
counteracting
متقابلا" تاثیر گذاشتن
counteracts
متقابلا" تاثیر گذاشتن
counteracted
متقابلا" تاثیر گذاشتن
counteract
متقابلا" تاثیر گذاشتن
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
changed
تغییر کردن تغییر دادن
changes
تغییر کردن تغییر دادن
change
تغییر کردن تغییر دادن
changing
تغییر کردن تغییر دادن
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
ammoniate
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
adapting
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapts
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
adapt
تغییر یا تنظیم یا اضافه کردن به چیزی تا مناسب شود
counter march
تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
commmute
تغییر دادن مبادله کردن
edit
اماده چاپ کردن تغییر دادن
edited
اماده چاپ کردن تغییر دادن
transmuted
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
edited
تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
to refresh oneself
تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
edit
تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
transmuting
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmute
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
bytes
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
byte
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
electrifying
تحت تاثیر برق قرار دادن
electrifies
تحت تاثیر برق قرار دادن
electrified
تحت تاثیر برق قرار دادن
electrify
تحت تاثیر برق قرار دادن
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
volcanize
تحت تاثیر حرارت اتشفشانی قرار دادن
maintenance
فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
To leave something hanging.
چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
to advertise for bids
چیزی را به مزایده گذاشتن
to invite tenders for something
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to put something on the shelf
<idiom>
چیزی را به کنار گذاشتن
to put something into cold storage
<idiom>
چیزی را به کنار گذاشتن
to advertise for bids
چیزی را به مناقصه گذاشتن
to invite tenders for something
چیزی را به مزایده گذاشتن
algebra
ساده کردن و تغییر دادن توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست ایجاد شده اند
crutch
دوشاخه زیر چیزی گذاشتن
crutches
دوشاخه زیر چیزی گذاشتن
to weather something
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوا گذاشتن
To give it an appearance ( a semblance ) of leagality . To ligitimize something .
کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
To put a price on something .
روی چیزی قیمت گذاشتن
play a legal trick
کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
images
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
image
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to weather something in winter
چیزی را در معرض
[ آب و]
هوای زمستانی گذاشتن
to put something at somebody's disposal
چیزی را در دسترس
[اختیار]
کسی گذاشتن
to sow the seeds of something
تخم چیزی راکاشتن بنیادچیزی را گذاشتن
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
To submit something to someone.
چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
underrating
چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrates
چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated
چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrate
چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
converts
تغییر چیزی به دیگری
converting
تغییر چیزی به دیگری
convert
تغییر چیزی به دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
herald
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralds
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded
از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
missed
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
miss
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
modification
تغییر اعمال شده به چیزی
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
fall back
تغییر موضع به عقب دادن عقب نشینی کردن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
hereditaments
هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
shakedown
[of something]
[American English]
تغییر پایه سیستم کاری
[چیزی]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
adjustment
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
adjustments
تغییر جزئی در چیزی تا بهتر کار کند
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
throw in
<idiom>
اضافه دادن یا گذاشتن
attaching
نسبت دادن گذاشتن
attaches
نسبت دادن گذاشتن
attach
نسبت دادن گذاشتن
pawns
گرو گذاشتن رهن دادن
pawned
گرو گذاشتن رهن دادن
pawn
گرو گذاشتن رهن دادن
pawning
گرو گذاشتن رهن دادن
shunted
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
exposing
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
exposes
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunts
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunt
تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
expose
درمعرض گذاشتن نمایش دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
afair
تاثیر کردن
impress
تاثیر کردن بر
influencing
تاثیر کردن بر
impressed
تاثیر کردن بر
impresses
تاثیر کردن بر
impressing
تاثیر کردن بر
influences
تاثیر کردن بر
influenced
تاثیر کردن بر
influence
تاثیر کردن بر
out argue
در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
realign
تغییر دادن
realigned
تغییر دادن
to turn
[into]
تغییر دادن
mutating
تغییر دادن
shifts
تغییر دادن
realigning
تغییر دادن
realigns
تغییر دادن
change
تغییر دادن
amending
تغییر دادن
modifies
تغییر دادن
changed
تغییر دادن
modify
تغییر دادن
shift
تغییر دادن
shifted
تغییر دادن
to turn something into something
تغییر دادن به
alter
تغییر دادن
changing
تغییر دادن
amended
تغییر دادن
amend
تغییر دادن
modifying
تغییر دادن
mutates
تغییر دادن
transact
تغییر دادن
to convert something into something
تغییر دادن به
reset
تغییر دادن
convert
تغییر دادن
changes
تغییر دادن
permute
تغییر دادن
alters
تغییر دادن
altering
تغییر دادن
altered
تغییر دادن
mutate
تغییر دادن
mutated
تغییر دادن
redeploy
[staff]
تغییر دادن
transfigure
تغییر صورت دادن
transfigured
تغییر صورت دادن
discolours
تغییر رنگ دادن
transfigure
تغییر شکل دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com