English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
Other Matches
home range جای محدود برای فعالیت حیوانات
f.drss جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
illmitable محدود نکردنی محدود نشدنی
electioneer فعالیت انتخاباتی کردن
weapons tight جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
peg down محدود کردن
restricting محدود کردن
restrict محدود کردن
set out محدود کردن
containment محدود کردن
abound محدود کردن
straiten محدود کردن
stint محدود کردن
restricts محدود کردن
delimitate محدود کردن
stints محدود کردن
limit محدود کردن
abounded محدود کردن
abounding محدود کردن
qualify محدود کردن
qualifies محدود کردن
restriction محدود کردن
restrictions محدود کردن
abounds محدود کردن
canvassed برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
canvass برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassing برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
to phase out their activities فعالیت های خود را به تدریج قطع کردن
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrowed محدود باریک کردن
narrowest محدود باریک کردن
compass محدود کردن فهمیدن
narrow محدود باریک کردن
narrower محدود باریک کردن
limitation clause شرط محدود کردن مسئوولیت
territorialization محدود کردن بیک ناحیه
impale محدود کردن میله کشیدن
impaled محدود کردن میله کشیدن
terminated محدود کردن خاتمه یافتن
restrictive trade practices روشهای محدود کردن تجارت
terminate محدود کردن خاتمه یافتن
grid current limiting محدود کردن جریان شبکه
impales محدود کردن میله کشیدن
narrowed محدود کردن کوته فکر
impaling محدود کردن میله کشیدن
narrowest محدود کردن کوته فکر
narrow محدود کردن کوته فکر
terminates محدود کردن خاتمه یافتن
narrower محدود کردن کوته فکر
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gag پوزه بند بستن محدود کردن
gags پوزه بند بستن محدود کردن
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
individualization of punshment شخصی کردن مجازاتها
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
get a grip of oneself <idiom> کنترل کردن احساسات شخصی
chew out (someone) <idiom> به شدت سرزنش کردن (شخصی)
confining محدود کردن منحصر کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
confine محدود کردن منحصر کردن
have over <idiom> شخصی را به خانه خود دعوت کردن
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
withhold محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholds محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
Give the benefit of the doubt <idiom> [باور کردن اظهارات شخصی بدون مدرک]
whistle a different tune <idiom> عوض کردن میل شخصی ویاعقیده گذشته
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
zero in on <idiom> تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
suppression خنثی کردن یک یکان از نظر اتش یا فعالیت سرکوبی اتش
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
horizon افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizons افق فکری بوسیله افق محدود کردن
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
invisible hand فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
stirs فعالیت
acting فعالیت
stirrings فعالیت
actuality فعالیت
stir فعالیت
exercise فعالیت
activities فعالیت
stirred فعالیت
activeness فعالیت
activity فعالیت
function فعالیت
functions فعالیت
functioned فعالیت
exercised فعالیت
exercises فعالیت
activation فعالیت
report program generator زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
activity ratio نسبت فعالیت
activity quotient بهر فعالیت
activity rate نرخ فعالیت
inactivity عدم فعالیت
cerebration فعالیت مغزی
activity time زمان هر فعالیت
activation به فعالیت دراوردن
activity wheel گردونه فعالیت
activity analysis تحلیل فعالیت
activity of soil فعالیت خاک
somatotonia فعالیت گرایی
operating level سطح فعالیت
operant فعالیت کننده
activity cycle چرخه فعالیت
somatotonic فعالیت گرا
low activity فعالیت پایین
activity coefficient ضریب فعالیت
on stream درحال فعالیت
off year سال کم فعالیت
operational environment محیط فعالیت
critical activity فعالیت بحرانی
activate به فعالیت پرداختن
activity light چراغ فعالیت
events عمل یا فعالیت
hey day روز پر فعالیت
activating به فعالیت پرداختن
event عمل یا فعالیت
optical activity فعالیت نوری
activates به فعالیت پرداختن
activated به فعالیت پرداختن
activity drive سائق فعالیت
activity chart نمودار فعالیت
venture فعالیت اقتصادی
ventured فعالیت اقتصادی
ventures فعالیت اقتصادی
venturing فعالیت اقتصادی
auxiliary activity فعالیت فرعی
publicity drive فعالیت تبلیغاتی
inaction بدون فعالیت
turn over عایدی فعالیت
reactivation فعالیت مجدد
politicking فعالیت سیاسی
advertising campaign فعالیت تبلیغاتی
business activity فعالیت بازرگانی
random activity فعالیت تصادفی
self activity فعالیت خود بخود
seismism فعالیت لزرشی وارتعاشی
orbit دور حدود فعالیت
pickup تجدید فعالیت چیدن
trade cycle دوره فعالیت تجاری
deactivating group گروه کم کننده فعالیت
orbited دور حدود فعالیت
background فعالیت ارتباط دادهای
backgrounds فعالیت ارتباط دادهای
muzzling مانع فعالیت شدن
spheres مرتبه حدود فعالیت
sphere مرتبه حدود فعالیت
muzzled مانع فعالیت شدن
muzzle مانع فعالیت شدن
efficiency فعالیت مفید بازده
business cycle دور فعالیت بازرگانی
in the swim <idiom> درکاری فعالیت داشتن
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
orbits دور حدود فعالیت
activity group therapy درمان با فعالیت گروهی
muzzles مانع فعالیت شدن
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
byways کار یا فعالیت جنبی
slumping کاهش فعالیت رکود
class i activity فعالیت امادی طبقه 1
class ii activity فعالیت امادی طبقه 2
byway کار یا فعالیت جنبی
activity sampling نمونه گیری از فعالیت
form سابقه فعالیت اسب
slump کاهش فعالیت رکود
slumped کاهش فعالیت رکود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com