English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English Persian
delay مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
Other Matches
timing برنامه ریزی زمانی
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
assembly 1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
preprogrammed که در کارخانه برنامه ریزی شده است تا تابعی را انجام دهد
pla CI که موقتا برنامه ریزی میشود تا عملیات منط قی روی داده انجام دهد
designs برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
design برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
cut corners <idiom> [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
balance برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balances برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
planning comission هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
linear programming برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
preemptive multitasking حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
businesses مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
scheduled wave امواج برنامه ریزی شده حرکات اب خاکی موج طبق برنامه
pl/m زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
slices مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
apt یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
transferring زمانی که دستور انشعاب یا جهش در برنامه اجرا میشود, کنترل به نقط ه دیگر در برنامه منتقل میشود
transfers زمانی که دستور انشعاب یا جهش در برنامه اجرا میشود, کنترل به نقط ه دیگر در برنامه منتقل میشود
transfer زمانی که دستور انشعاب یا جهش در برنامه اجرا میشود, کنترل به نقط ه دیگر در برنامه منتقل میشود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
function مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functioned مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
functions مجموعهای از دستورات برنامه کامپیوتری در برنامه اصلی که کار خاصی را انجام می دهند
routines تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routine تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
routinely تعداد دستوراتی که کار مشخص را انجام می دهند ولی برنامه کامل نیستند, بخشی از یک برنامه هستند
subroutine بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
management برنامه ریزی
programming برنامه ریزی
planning <adj.> برنامه ریزی
schematization برنامه ریزی
managements برنامه ریزی
schedules برنامه زمانی
timetabling برنامه زمانی
schedule برنامه زمانی
scheduled برنامه زمانی
timetables برنامه زمانی
time schedule برنامه زمانی
timetable برنامه زمانی
timetabled برنامه زمانی
social planning برنامه ریزی اجتماعی
plan برنامه ریزی کردن
work out <idiom> برنامه ریزی کردن
macroplanning برنامه ریزی کلان
linear programming برنامه ریزی خطی
square away <idiom> برنامه ریزی کردن
family planning برنامه ریزی خانواده
scheduled برنامه ریزی کردن
schedules برنامه ریزی کردن
programmed برنامه ریزی شده
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
imperative planning برنامه ریزی اجباری
develops برنامه ریزی و تولید
develop برنامه ریزی و تولید
goal programming برنامه ریزی ارمانی
financial planning برنامه ریزی مالی
state planning برنامه ریزی دولتی
ex ante برنامه ریزی شده
plans برنامه ریزی کردن
schedule برنامه ریزی کردن
population planning برنامه ریزی جمعیت
dietetics برنامه ریزی غذایی
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
planning cycle دوره برنامه ریزی
optimal planning برنامه ریزی بهینه
comprehensive planning برنامه ریزی جامع
optimal planning برنامه ریزی مطلوب
programming methods روشهای برنامه ریزی
quadratic programming برنامه ریزی غیرخطی
quantitative programming برنامه ریزی کمی
planning horizon افق برنامه ریزی
central planning برنامه ریزی مرکزی
planning system نظام برنامه ریزی
planning principles اصول برنامه ریزی
planning model الگوی برنامه ریزی
product planning برنامه ریزی محصولات
national planning برنامه ریزی ملی
planning horizon مدت برنامه ریزی
development planning برنامه ریزی توسعه
contract scheduling برنامه ریزی قرارداد
curriculum development برنامه ریزی درسی
regional planning برنامه ریزی منطقهای
production planning برنامه ریزی تولید
corporate planning برنامه ریزی شرکت
program برنامه ریزی کردن
educational planning برنامه ریزی اموزشی
economic planning برنامه ریزی اقتصادی
overall planning برنامه ریزی کلی
sectoral planning برنامه ریزی بخشی
dynamic programming برنامه ریزی پویا
agricultural planning برنامه ریزی کشاورزی
consolidated planning برنامه ریزی تلفیقی
rural planning برنامه ریزی روستائی
personnel development برنامه ریزی استخدامی
programs برنامه ریزی کردن
adhoc planning برنامه ریزی روزمره
scheduled fire اتشهای برنامه ریزی شده اتشهای طبق برنامه
impulse buying خرید بدون برنامه ریزی
non numeric programming برنامه ریزی غیر عددی
gosplan سازمان برنامه ریزی شوروی
nonlinear programming برنامه ریزی غیر خطی
planned demand تقاضای برنامه ریزی شده
material requirements planning برنامه ریزی نیازمندیهای کالا
planned saving پس انداز برنامه ریزی شده
generalized planning برنامه ریزی تعمیم یافته
nonprogrammed halt توقف برنامه ریزی نشده
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
programmed switch گزینه برنامه ریزی شده
devise برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devised برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devises برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
devising برنامه ریزی یا ساخت یک سیستم
directive planning برنامه ریزی هدایت شده
financial planning system سیستم برنامه ریزی مالی
short run planning برنامه ریزی کوتاه مدت
scheduling برنامه ریزی کارهای اجرائی
long run planning برنامه ریزی بلند مدت
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
multi level planning برنامه ریزی چند سطحی
programmed label برچسب برنامه ریزی شده
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
inter sectoral planning برنامه ریزی بین بخشی
production planning and control برنامه ریزی و کنترل تولید
production resource planning برنامه ریزی منابع تولید
programmable check مقابله برنامه ریزی شده
programmable terminal ترمینال قابل برنامه ریزی
programmed check مقابله برنامه ریزی شده
programmed check بررسی برنامه ریزی شده
programmed computer کامپیوتر برنامه ریزی شده
programmed instruction دستورالعمل برنامه ریزی شده
manpower planning برنامه ریزی نیروی انسانی
prom Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
proms Only ProgrammableRead حافظه فقط خواندنی برنامه پذیرحافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی emory
phased دوره زمانی اجرای برنامه
phase دوره زمانی اجرای برنامه
phases دوره زمانی اجرای برنامه
planned investment سرمایه گذاری برنامه ریزی شده
centrally planned economy اقتصادی که از مرکز برنامه ریزی میشود
blow برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
development برنامه ریزی تولید محصول جدید
blows برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
programmed i/o ورودی- خروجی برنامه ریزی شده
hardest که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
harder که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
developments برنامه ریزی تولید محصول جدید
sensitivity analysis تحلیل حساسیت در برنامه ریزی خطی
materials requirements planning برنامه ریزی مواد مورد نیاز
redefining تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
planning programming budgetting نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای
redefines تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
redefine تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
redefined تغییرکارایی کلید قابل برنامه ریزی
run duration مدت زمانی که برنامه اجرا میشود
phases مدت زمانی که برنامه کامپایل میشود
phased مدت زمانی که برنامه کامپایل میشود
phase مدت زمانی که برنامه کامپایل میشود
idles مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
productive مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
idlest مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idle مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idled مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
EAPROM گونهای EAROM که قابل برنامه ریزی است
electrically نوعی EAROM که قابل برنامه ریزی است
fpla ارایه منطقی قابل برنامه ریزی میدان
timer switch سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
do nothing instruction دستور برنامه نویسی که عملی انجام نمیدهد فقط شمارنده برنامه را به آدرس دستور بعدی افزایش میدهد
targeting مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
targetted مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
targets مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
targeted مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
targetting مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
target مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
addressable نشانه گری که محل آن قابل برنامه ریزی است
cursor نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
cursors نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
blast ربع داده در یک وسیله قابل برنامه ریزی ROM
blasts ربع داده در یک وسیله قابل برنامه ریزی ROM
to reprogram دوباره برنامه ریزی [جدید] کردن [رایانه شناسی]
planned economy اقتصاد برنامه ریزی شده اقتصاد با برنامه
planned economies اقتصاد برنامه ریزی شده اقتصاد با برنامه
compilation زمانی که طول می کشد تا کامپیوتر برنامه را کامپایل کند
compilations زمانی که طول می کشد تا کامپیوتر برنامه را کامپایل کند
plato منطق برنامه ریزی شده برای عملیات خودکار اموزشی
eds وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
peaks زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
peak زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
duration مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
peaking زمانی که چیزی بیشترین حد استفاده را دارد
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com