Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
Other Matches
module
قسمتی از سفینه فضایی
modules
قسمتی از سفینه فضایی
space ship
کشتی فضایی سفینه فضایی
space ship
سفینه فضایی
space shuttle
سفینه فضایی
space shuttles
سفینه فضایی
spacecraft
سفینه فضایی
spacecraft
سفینه فضایی ship space : syn
perigee
نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
orbital injection
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
creased
قسمتی از زمین کریکت
crease
قسمتی از زمین کریکت
creases
قسمتی از زمین کریکت
creasing
قسمتی از زمین کریکت
light-well
[فضایی زیر زمین در ساختمان ها]
hash mark
قسمتی از زمین پس از عبوراز خط یک یاردی
paleocene
قسمتی از دوران سوم زمین شناسی
leg side
قسمتی از زمین کریکت شامل محل توپزن
moduler ratio
نسبت مدول الاستیسیته ارماتور به مدول الاستیسیته بتن
spasur
سیستم اکتشاف فضایی که مخصوص کشف اشیاء سرگردان در فضای جو زمین است
difficult terrain
زمین مشکل برای عبور
leg
ساق پا قسمتی از زمین کریکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او
legs
ساق پا قسمتی از زمین کریکت شامل محل توپ زدن و محدوده اطراف او
re entry vehicle
نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
oblique compartment
قسمتی از زمین که محورطولی ان نسبت به سمت حرکت یکانها به طور مایل قرار گرفته باشد
halted
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halt
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
scrubbing
زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
scrubs
زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
scrub
زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
scrubbed
زمین پوشیده ازخاروخاشاک وغیر قابل عبور خارستان تیغستان
extra atmospheric
متعلق بفضای بیرون ازجو خارج الجوی
argo
سفینه
ought
بایستی
shall
بایستی
should
بایستی
modulus
مدول
modules
مدول
module
مدول
vessels
سفینه مجرا
vessel
سفینه مجرا
you might have come
بایستی می امدید
mauvaise honte
رودر بایستی
shear modulus
مدول برشی
fineness modulus
مدول ریزی
modulus of elasticity
مدول نوانی
modulus of elasticity
مدول الاستیسیته
young's modulus
مدول الاستیسیته
torsional modulus
مدول پیچشی
torsion modulus
مدول پیچش
fly cutter
فرز مدول
modulus of torsion
مدول پیچشی
modulus of rupture
مدول گسیختگی
young's modulus
مدول یانگ
argo
صورت فلکی سفینه
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
fineness modulus
مدول ریزی و نرمی
modular range
دامنه تغییرات مدول
fineness modulus
مدول نرمی و ریزی
module
مدول
[جبر]
[ریاضی]
ships
سوار کشتی شدن سفینه
ship
سوار کشتی شدن سفینه
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
quintets
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
The applicants must be above
[over]
the age of 18.
متقاضیان بایستی از هجده سال به بالا باشند
quintet
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
wading crossing
عبور از اب درقسمتهای قابل عبور
adjustable proportional module
نیمه مدول نسبی با سقف تنظیم شونده
anti-
ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
r method
روش ارسال پیامی که در ان ایستگاه گیرنده بایستی رسیدبدهد
de novo
مجددا
energy transition
عبور انرژی
[ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
asset
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
chalk troops
سری افراد یا یکانهایی که بایستی با یک سریال هوایی حرکت کنند
restating
مجددا بیان کردن
reintegrate
مجددا برقرار کردن
restates
مجددا بیان کردن
realigned
مجددا متحد شدن
realigns
مجددا متحد شدن
realign
مجددا متحد شدن
realigning
مجددا متحد شدن
re claim
مجددا ادعا کردن
reallocation
مجددا واگذار کردن
reprint
مجددا بطبع رساندن
reprinted
مجددا بطبع رساندن
reprinting
مجددا بطبع رساندن
reprints
مجددا بطبع رساندن
restate
مجددا بیان کردن
restated
مجددا بیان کردن
spruce up
<idiom>
مجددا آراستن ،تمیز کردن
reconsiders
مجددا درامری مطالعه کردن
retool
مجددا با ابزار تجهیز کردن
reconsider
مجددا درامری مطالعه کردن
reconsidered
مجددا درامری مطالعه کردن
reconsidering
مجددا درامری مطالعه کردن
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
redefinable
انچه مجددا قابل تعریف است
breach of trust
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
state chicken
در رهگیری هوایی یعنی سوخت من در حال تمام شدن است بایستی برای تجدیدسوخت برگردم
member banks
در ایالات متحده کلیه بانکها براساس اساسنامه خود بایستی عضونظام فدرال رزرو در ایند
functionalism
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
much less
چه برسد به
fee tail
برسد
still less
چه برسد به
never mind
چه برسد به
to say nothing of
<conj.>
چه برسد به
and certainly not
<conj.>
چه برسد به
not to speak of
<conj.>
چه برسد به
let
[leave]
alone
<conj.>
چه برسد به
not to mention
<conj.>
چه برسد به
let alone
<idiom>
چه برسد به
Heaven help him this time.
خدابدادش برسد
attentions
برسد به دست
attention
برسد به دست
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
Let her attend to her work .
بگذار بکارش برسد
multimillionaire
میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
eerom
دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
recompile
کامپایل کردن برنامه اصلی مجددا پس از اعمال تغییرات یا رفع خطا
to be long in coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
to be a long time in the coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
finallist
کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
render
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
renders
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
would be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
He's due to arrive at ten.
او
[مرد]
قرار است ساعت ده برسد.
iterative process
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
would-be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
halt
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halted
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halts
دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
lip
ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
truncation
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
resume
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resets
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
resumed
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resuming
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
resumes
در رهگیری هوایی به معنی اینکه اخرین ماموریت گشتی خود را مجددا اجرا کنید
reset
برگرداندن سیستم به وضعیت اولیه برای اینکه برنامه یا فرایند مجددا شروع شوند
bridges
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
bridged
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
It is due to be signed this afternoon .
قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness
<idiom>
هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
perfectionists
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionist
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
traffic post
پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
padding
حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
pad character
حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
three-dimensional
فضایی
spatila
فضایی
isometric
فضایی
cubic
فضایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com