English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (2 milliseconds)
English Persian
combine ملحق شدن متحد شدن
combines ملحق شدن متحد شدن
combining ملحق شدن متحد شدن
Other Matches
annexed ملحق
tie up <idiom> ملحق شدن
run into <idiom> ملحق شدن
affected [added] <adj.> <past-p.> ملحق شده
annexed <adj.> <past-p.> ملحق شده
attached <adj.> <past-p.> ملحق شده
enclosed <adj.> <past-p.> ملحق شده
link الحاق ملحق
affixed <adj.> <past-p.> ملحق شده
attributed <adj.> <past-p.> ملحق شده
join به هم ملحق شدن یا کردن
joined به هم ملحق شدن یا کردن
joins به هم ملحق شدن یا کردن
link ملحق شدن دو یکان
throw in one's lot with <idiom> ملحق شدن ،شرکت درچیزی
wade into <idiom> ملحق شدن بر،حمله کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
assisting موافبت کردن ملحق شدن
assists موافبت کردن ملحق شدن
assisted موافبت کردن ملحق شدن
assist موافبت کردن ملحق شدن
chime in <idiom> ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
try out for <idiom> قصد شرکت یا ملحق شدن درتیمی
formate بستون یادسته هواپیما ملحق شدن
associates متحد
associated متحد
associating متحد
associate متحد
federate متحد
in league متحد
federating متحد
conjunct متحد
confederates متحد
federates متحد
federated متحد
ones متحد
one متحد
married متحد
allied متحد
united متحد
unified متحد
corporate متحد
confederate متحد
federal متحد
allying متحد کردن
ally متحد کردن
unifying متحد کردن
realign متحد شدن
accrete متحد کردن
close-knit صمیمی و متحد
unitive متحد کننده
realigned متحد شدن
unifier متحد کننده
unified command فرماندهی متحد
to make common cause متحد شدن
realigning متحد شدن
realigns متحد شدن
feudist متحد دشمن
running mate متحد انتخاباتی
running mates متحد انتخاباتی
nexus گروه متحد
federating متحد کردن
federated متحد کردن
uniting متحد کردن
federate متحد کردن
bands متحد کردن
bands متحد شدن
unify متحد کردن
unifies متحد کردن
concentric متحد المرکز
uniforms متحد الشکل
uniform متحد الشکل
band متحد شدن
unites متحد کردن
band متحد کردن
federates متحد کردن
unite متحد کردن
unified متحد شده
realign مجددا متحد شدن
u.n. سازمان ملل متحد
trigraph سه حرف متحد التلفظ
join گراییدن متحد کردن
united nations organization سازمان ملل متحد
realigns مجددا متحد شدن
realigning مجددا متحد شدن
reassociate دوباره متحد کردن
realigned مجددا متحد شدن
United Nations سازمان ملل متحد
league اتحاد متحد کردن
leagues اتحاد متحد کردن
joins گراییدن متحد کردن
unified یکپارچه فرماندهی متحد
herd متحد کردن گروه
herded متحد کردن گروه
herding متحد کردن گروه
federalization تشکیل کشورهای متحد
joined گراییدن متحد کردن
consociate متحد کردن پیوستن
charter of the united nations منشور ملل متحد
herds متحد کردن گروه
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
federated تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
federative مبنی بر سازمان کشورهای متحد
federating تشکیل کشورهای متحد دادن
federates تشکیل کشورهای متحد دادن
federate تشکیل کشورهای متحد دادن
annulus فضای بین دوایر متحد المرکز
unionization متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionising متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federate متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionised متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
general assmbly of the united nations مجمع عمومی سازمان ملل متحد
security council شورای امنیت سازمان ملل متحد
unionize متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federating متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
league مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
leagues مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
federates متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionizing متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizes متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federated متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionized متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
united nations high commissioner مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
hominy grits ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
homage اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
trust territory ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
united court of customs appeals patent and دادگاه متحد استیناف و امورگمرکی و ثبت اختراعات
dumbarton oaks conference شوروی و چین ضمن مذاکراتی شالوده سازمان ملل متحد را ریختند
unified command نیروهای متحد فرماندهی متحده یکانهای متحده متشکل از چندنیرو یا کشور
sodalist عضو دسته برادران مذهبی عضو متحد ویکرنگ
to join company with somebody به کسی ملحق شدن [همراه کسی شدن]
international court of justice دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
league of nations تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
unesco (= united nations educational ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
ibi Informatics of IntergovermentalBureauسازمانی متشکل از اعضای سازمان ملل UNESCO یانمایندگی سازمان ملل متحد
unites متحد کردن ترکیب کردن
unite متحد کردن ترکیب کردن
uniting متحد کردن ترکیب کردن
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com