English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
Other Matches
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
alt key کلید خاص روی صفحه کلید کامپیوتر شخصی برای انجام عملیات خاص در برنامههای کاربردی
to win nny one's affections محبت کسی راجلب کردن کسیرادلبسته خود نمودن
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
toe the line <idiom> انجام وفایف شخصی
square peg in a round hole <idiom> شخصی که مناسب کاری نباشد
copyrights شخصی که دارای حق کپی در کاری است
copyright شخصی که دارای حق کپی در کاری است
systems analysis شخصی که بررسیهای سیستم را انجام میدهد
the proper time to do a thing برای کردن کاری
programmers شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmer شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
pourparley جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
action انجام کاری
actions انجام کاری
report program generator زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
drives حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
achieved موفقیت در انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleeps پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
plods بازحمت کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
have باعث انجام کاری شدن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
having باعث انجام کاری شدن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
backlog کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
opens سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
devices کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
device کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com