English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
Other Matches
idle بی بار شدن در حال سکون ساکن
idlest بی بار شدن در حال سکون ساکن
idled بی بار شدن در حال سکون ساکن
idles بی بار شدن در حال سکون ساکن
stand دوره سکون اب دریا
pelagic ساکن دریا
pelagian دریانشین ساکن دریا
state of rest حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
polices حفظ نظم وارامش
police حفظ نظم وارامش
policed حفظ نظم وارامش
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
isovelocity نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
mean sea level سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
slack سکون
rest سکون
quietness سکون
slackest سکون
inertia سکون
slacks سکون
quies csnce or cency سکون
inaction سکون
imperturbability سکون
stay سکون
quiescence سکون
rests سکون
stayed سکون
equilibrium سکون
quiescsnce or cency سکون
quietude سکون
rest energy انرژی سکون
stations سکون پاتوق
quiet ارامش سکون
stations جا درحال سکون
quietest ارامش سکون
stationed سکون پاتوق
station سکون پاتوق
angle of repose زاویه سکون
deadbeat دارای سکون
deadbeats دارای سکون
stationary state وضعیت سکون
slack time زمان سکون
stasis حالت سکون
station جا درحال سکون
lulling ارامش سکون
idle position حالت سکون
immovableness سکون ثبات
rest position موقعیت سکون
lulls ارامش سکون
stationed جا درحال سکون
lulled ارامش سکون
lull ارامش سکون
rest mass جرم سکون
statics سکون شناسی
stationary state تعادل درحالت سکون
dead center مرکز سکون و بی حرکتی
tranquil بی جنبش درحال سکون
Inquietude حس آشوبی که از وجود آسایش و سکون به دست می آید.
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
aerostatics علمی که درمورد گازها درحالت سکون و تعادل بحث میکند
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
antistatic mat پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
occasioned موقع
siting موقع
occasion موقع
when در موقع
ill-timed بی موقع
premature بی موقع
inapposite بی موقع
behind time بی موقع
inopportunely بی موقع
at the precise moment در سر موقع
unseasonable بی موقع بی جا
nails به موقع
nailed به موقع
nail به موقع
periods موقع
period موقع
at an unearthy hour بی موقع
occasioning موقع
seasonably به موقع
termed موقع
unseasonably بی موقع بی جا
occasions موقع
terming موقع
term موقع
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
room محل موقع
nicks موقع بحرانی
by this تا این موقع
seed time موقع تخمکاری
nicking موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
nick موقع بحرانی
tactfully موقع شناس
tactful موقع شناس
rooms محل موقع
fieldcorn موقع جولان
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
juncture موقع بحرانی
to be proper for به موقع بودن
e. to the occasion درخور موقع
criticalness اهمیت موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
belatedly دیرتر از موقع
nailed به موقع پرداختن
nail به موقع پرداختن
the proper time to do a thing موقع مناسب
post entry ثبت پس از موقع
meal time موقع خوراک
till his return تا موقع برگشتن او
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
on one occasion دریک موقع
discreet <adj.> موقع شناس
discrete <adj.> موقع شناس
discretional <adj.> موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
belated دیرتر از موقع
nails به موقع پرداختن
time فرصت موقع
noontime موقع فهر
places مکان موقع
placing مکان موقع
at a later period در موقع دیگر
positioning موقع یابی
situations محل موقع
inopportune بی موقع نامناسب
in due course در موقع خود
situation محل موقع
times فرصت موقع
timed فرصت موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
place مکان موقع
show up سر موقع حاضر شدن
seedtime موقع تخم کاری
d. situation موقع یا موقعیت باریک
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
premature قبل از موقع نابهنگام
mealtimes موقع صرف غذا
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
mealtime موقع صرف غذا
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
the hour has struck موقع بحران رسید
here در این موقع اکنون
put in force به موقع اجرا گذاشتن
exigence ضرورت موقع تنگ
playtime موقع شروع نمایش
early resupply تجدید اماد به موقع
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
pro hac vice برای این موقع
opportuneness موقعیت موقع بودن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfires منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
cut short پیش از موقع قطع کردن
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
stationary ساکن
lodger ساکن
abiding ساکن
denizen ساکن
dwelling ساکن
occupants ساکن
occupant ساکن
denizens ساکن
residing ساکن
dwellings ساکن
dead ساکن
resident ساکن
static ساکن
residents ساکن
stilly ساکن
statist ساکن
domiciled ساکن
waveless ساکن
resting ساکن
irenic ساکن
still ساکن
inmates ساکن
slack water اب ساکن
occupier ساکن
inhabitant ساکن
inert ساکن
habitant ساکن
abider ساکن
stiller ساکن
stillest ساکن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com