Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (6 milliseconds)
English
Persian
mean
میانه
meaner
میانه
meanest
میانه
tolerable
میانه
intermediate
میانه
meant
میانه
medium
میانه
mediums
میانه
so-so
میانه
median
میانه
allegretto a
میانه
center piece
میانه
fairish
میانه
intermedial
میانه
median line
میانه
mesne
میانه
mezzo
میانه
of a middling quality
میانه
middle weight
میانه
mn
میانه
owl light
میانه
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
moderate
میانه رو
frugal
میانه رو
moderated
میانه رو
temperate
میانه رو
moderates
میانه رو
mesosomatic
میانه تن
mesocephalic
میانه سر
moderating
میانه رو
soberly
میانه رو
sober
میانه رو
middle-of-the-road
میانه رو
average radius
شعاع میانه
meaner
میانه متوسط
halfback
بازیکن میانه
middle course
میانه روی
meanest
میانه متوسط
golden mean
میانه روی
halfway line
خط میانه زمین
medium frequency
فرکانس میانه
medial
میانه متوسط
mesokurtic
میانه پهنا
mesolithic
میانه سنگی
mediaeval ages
قرنهای میانه
mean radius
شعاع میانه
mesopic vision
دید میانه
mean
میانه متوسط
intermedium
میانه گیر
intermediately
بطور میانه
intermediate frequency
فرکانس میانه
bathyal
میانه ژرفی
average
میانه متوسط
moderating
میانه رو مناسب
the middle finger
انگشت میانه
temperance
میانه روی
middles
میانه میدان
middle
میانه میدان
middlings
ارد میانه
normal
میانه متوسط
moderateness
میانه روی
waist
میانه ناو
passably
بطور میانه
temperateness
میانه روی
moderation
میانه روی
moderately
بطور میانه
waists
میانه ناو
tolerably
بطور میانه
averaged
میانه متوسط
moderates
میانه رو مناسب
Middle West
باختر میانه
moderated
میانه رو مناسب
averages
میانه متوسط
moderate
میانه رو مناسب
averaging
میانه متوسط
to split the d.
میانه را گرفتن
scholastic theology
الهیات قرنهای میانه
to set two men at variance
میانه دو کس رابهم زدن
embroiled
میانه برهم زدن
meanest
متوسط میانه روی
embroil
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
embroils
میانه برهم زدن
ambivert
ادم معتدل و میانه رو
mean
متوسط میانه روی
bigeneric
میانه یا حد وسط دوجنس
embroilment
میانه بهم زنی
interposition
دخالت میانه گیری
meaner
متوسط میانه روی
middleman
نفر وسط صف ادم میانه رو
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
We are on very friendly terms .
میانه ماخیلی گرم است
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
to keep in with any one
با کسی میانه خوب داشتن
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
middlemen
نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
barytone
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
pavis
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
jainism
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com