English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (2 milliseconds)
English Persian
to drink to a person نخست خودنوشیدن وسپس دیگریرابنوشیدن واداشتن
Other Matches
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to set on واداشتن
wresting واداشتن
wrested واداشتن
put through واداشتن
stand واداشتن
wrest واداشتن
wrests واداشتن
causing واداشتن
causes واداشتن
cause واداشتن
appoints گماشتن واداشتن
encourage به شجاعت واداشتن
embolden به شجاعت واداشتن
elate به شجاعت واداشتن
operate بفعالیت واداشتن
stint بقناعت واداشتن
operates بفعالیت واداشتن
stints بقناعت واداشتن
operated بفعالیت واداشتن
appoint گماشتن واداشتن
prompt بفعالیت واداشتن
helotize بغلامی واداشتن
prompts بفعالیت واداشتن
prompted بفعالیت واداشتن
countenance [encourage] به شجاعت واداشتن
actuate به عمل واداشتن
reanimate به شجاعت واداشتن
hearten به شجاعت واداشتن
laying of setts واداشتن سنگها
ranges به نظم وترتیب واداشتن
prick با سیخونک بحرکت واداشتن
pricked با سیخونک بحرکت واداشتن
pricking با سیخونک بحرکت واداشتن
to lead a person a d. کسیرابه رقاصی واداشتن
pricks با سیخونک بحرکت واداشتن
up end راست نشاندن یا واداشتن
putting منصوب کردن واداشتن
range به نظم وترتیب واداشتن
put منصوب کردن واداشتن
puts منصوب کردن واداشتن
ranged به نظم وترتیب واداشتن
encouraged ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encourages ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
galvanize تحریک کردن به حرکت واداشتن
encourage ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
slap together <idiom> به عجله وبی مراقبت واداشتن
pit به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
pits به رقابت واداشتن هسته میوه را دراوردن
relay ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relayed ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
relays ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
parkerizing عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
primed نخست
primes نخست
first نخست
imprlmis نخست
prime نخست
imprlmis نخست انکه
first coat اندودیارنگ نخست
head of the state نخست وزیر
grand vizier نخست وزیر
firstling نخست زاده
firstborn نخست زاده
first moment عزم نخست
first moment گشتاور نخست
first begotten نخست زاده
imprimis در مرحله نخست
primeminister نخست وزیر
first and foremost <adv.> دردرجه نخست
primordium مرحله نخست
Downing Street نخست وزیر
primogeniture نخست زادگی
prime ministership نخست وزیری
ex prime minister نخست وزیرپیشین
at first blush در وهله نخست
forenames نام نخست
premier نخست وزیر
premiers نخست وزیر
first ling نخست زاده
Prime Ministers نخست وزیر
Prime Minister نخست وزیر
forename نام نخست
at first hand در وهله نخست
first-born نخست زاده
first born نخست زاده
first half نیمه نخست
half نیمه نخست
half-time نیمه نخست
book one کتاب نخست
premiership نخست وزیری
rehabilitated بحال نخست برگرداندن
premiership دفتر نخست وزیری
foremost جلوترین دردرجه نخست
whiter بازیگر نخست شطرنج
top board میز نخست شطرنج
whitest بازیگر نخست شطرنج
rehabilitate بحال نخست برگرداندن
right of primogeniture حق نخست زادگی یا ارشدیت
rehabilitates بحال نخست برگرداندن
from the very f. ازهمان وهله نخست
white بازیگر نخست شطرنج
involuted بحال نخست برگشته
it was we who went first ما بودیم که نخست رفتیم
first audio stage مرحله صوتی نخست
primigenial نخست پیدا شده
rehabilitating بحال نخست برگرداندن
premiership مقام نخست وزیری اولویت
deputy primeminister قائم مقام نخست وزیر
in the first flight دارای مقام نخست سردسته
It must be put up to the prime minister . باید بعرض نخست وزیر برسد
premiering نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premiere نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premiers نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premieres نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premiered نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
premier نخست وزیر نخستین نمایش یک نمایشنامه
base on halls گرفتن امتیاز با رسیدن به پایگاه نخست
Chancellors صدر اعظم نخست وزیر رئیس اداره
Chancellor صدر اعظم نخست وزیر رئیس اداره
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
sort برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorted برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
sorts برنامهای که امکان مرتب سازی فایلهای جدید وسپس ترکیب آنها به صورت مرتب در فایلهای موجود را فراهم میکند
He undertook the primiership at the age of eighty. درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
resident برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
residents برنامهای که از خط دستور شروع میشود , وسپس درحافظه بار میشود, آماده دریافت توسط عملی است و کنترل را به خط دستور برمی گرداند
repeater وسیلهای درارتباطات که سیگنال دریافتی را مجدداگ تولید میکند وسپس ارسال میکند.که برای گسترش محدوده شبکه به کارمی رود.این دستگاه درلایه فیزیکی مدل شبکه DSI کار میکند
opener مسابقه نخست ازدو مسابقه متوالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com