English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
incitation وادار سازی اغوا
Other Matches
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
rectification یکسو سازی همسو سازی مستقیم سازی
temptations اغوا
inveglement اغوا
inveiglement اغوا
allurement اغوا
gudgeon اغوا
enticement اغوا
seduction اغوا
instigation اغوا
seducement اغوا
temptation اغوا
lothario اغوا کننده
inveigler اغوا کننده
incites اغوا کردن
incite اغوا کردن
inciting اغوا کردن
entice اغوا کردن
sophistication اغوا تحریف
wile اغوا کردن
enticed اغوا کردن
entices اغوا کردن
temptable قابل اغوا
incited اغوا کردن
tempt اغوا کردن
seductress زن اغوا کننده
inveigling اغوا کردن
inveigles اغوا کردن
inveigled اغوا کردن
inveigle اغوا کردن
seductive اغوا کننده
hustlers اغوا کننده
seduce اغوا کردن
tempted اغوا کردن
seducing اغوا کردن
hustler اغوا کننده
tempts اغوا کردن
to lead away اغوا کردن
seduces اغوا کردن
seduced اغوا کردن
lure فریفتن اغوا کردن
lures فریفتن اغوا کردن
luring فریفتن اغوا کردن
crimps اغوا کردن گول
seduction دعوی فریب و اغوا
lured فریفتن اغوا کردن
seducement فریب وسیله اغوا
crimp اغوا کردن گول
crimped اغوا کردن گول
inducing اغوا کردن مجبور شدن
to instigate something [negative] اغوا کردن [کار بدی]
induce اغوا کردن مجبور شدن
induced اغوا کردن مجبور شدن
tempting اغوا کننده هوس انگیز
induces اغوا کردن مجبور شدن
incite to murder اغوا کردن برای قتل عمد
mullion=middle post وادار
trumeau وادار
muntin وادار
suasive وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
persuasive وادار کننده
prompters وادار کننده
force وادار کردن
impeller وادار کننده
impellor وادار کننده
inducible وادار کردنی
endue وادار کردن
forces وادار کردن
forcing وادار کردن
persuadable وادار کردنی
transom وادار افقی
persuasible وادار کردنی
prompter وادار کننده
persuading وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
compels وادار کردن
induced وادار کردن
induces وادار کردن
enforce وادار کردن
inducing وادار کردن
enforced وادار کردن
enforcing وادار کردن
persuades وادار کردن
impel وادار کردن
enforces وادار کردن
impelled وادار کردن
induce وادار کردن
impelling وادار کردن
impels وادار کردن
persuade وادار کردن
calculating دوباره سازی یا ایجاد داده جدید از طریق فشرده سازی وقایع عددی معین
pilot materials وسایل و دست ابزارهای ماشین سازی یا مدل سازی
coerce بزور وادار کردن
middle lintel in window وادار میانی پنجره
impellent محرک وادار کننده
i made him go او را وادار کردم برود
coercing بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
coerces بزور وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
hustled بزور وادار کردن
neutralized وادار به بیطرفی شده
penance وادار به توبه کردن
bring on وادار به عمل کردن
hustling بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
having مجبور بودن وادار کردن
have مجبور بودن وادار کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
jagger الت کنگره سازی یادندانه سازی
ordnance plant کارخانجات اسلحه سازی یامهمات سازی
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
pre-treatment عملیات مقدماتی و آماده سازی [مثل شستشوی پشم قبل از رنگرزی و یا آماده سازی دار جهت چله کشی]
one level address سازماندهی فضای ذخیره سازی که هر نوع رسانه ذخیره سازی یکسان رفتار می شوند
subjugation مقهور سازی مطیع سازی
ouster بی بهره سازی محروم سازی
imagery مجسمه سازی شبیه سازی
frustrations خنثی سازی محروم سازی
irritancy پوچ سازی باطل سازی
formularization کوتاه سازی ضابطه سازی
frustration خنثی سازی محروم سازی
erasable 1-رسانه ذخیره سازی که قابل استفاده مجدد است . 2-ذخیره سازی موقت
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
saves ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
save ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
saved ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
symmetrical compression سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
sort الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorted الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
sorts الگوریتم مرتب سازی داده ها که داده ها می توانند بیشتر از محل خود در عمل مرتب سازی حرکت کنند
hit داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hits داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hitting داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
electronic کامپیوتر دیجیتالی با قط عات الکترونیکی حالت ساده با CPU و حافظه اصلی و فضای ذخیره سازی و دستگاه ورودی / خروجی . که توسط قط عات الکترونیکی و مدارهای مجتمع پیاده سازی می شوند
self induced اغوا شده توسط نفس خود ایجاد شده در خود فرد
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
dump 1-دادهای که از یک وسیله به دیگری برای ذخیره سازی کپی شده است . 2-انتقال داده به دیسک برای ذخیره سازی . 3-چاپ محتوای کل یابخشی از داده در حافظه
Indeo فناوری نرم افزاری ساخت Intel که به کامپیوتر امکان ذخیره سازی و اجرای تصاویر ویدیویی فشرده را میدهد با استفاده از روشهای نرم افزاری فشرده سازی
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
externals روش مرتب سازی فایل حافظه جانبی مثل دیسک طبق منبع اصلی داده واز دیسک به عنوان حافظه جانبی حین ذخیره سازی استفاده میکند
external روش مرتب سازی فایل حافظه جانبی مثل دیسک طبق منبع اصلی داده واز دیسک به عنوان حافظه جانبی حین ذخیره سازی استفاده میکند
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com