English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English Persian
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
Other Matches
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to take something as a joke چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
interpretation تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretations تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
make do with something با چیزی تا کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to work out something چیزی را حل کردن
fill پر کردن چیزی
deducted کم کردن چیزی از کل
fills پر کردن چیزی
deducting کم کردن چیزی از کل
to cut something چیزی را کم کردن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
to make something چیزی را درست کردن
preparations آماده کردن چیزی
preparation آماده کردن چیزی
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to reason out something چیزی رامعین کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
replace چیزی را تعویض کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
simplifying ساده تر کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to obtain something کسب کردن چیزی
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
mean مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
to agree on something سازش کردن با چیزی
to touch something لمس کردن چیزی
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
meanest مشخص کردن چیزی
premise چیزی را فرض کردن
assume چیزی را فرض کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
evaluate چیزی رامعین کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
evaluating چیزی رامعین کردن
endow چیزی راوقف کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
presume چیزی را فرض کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
clean تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
cleans تمیز کردن چیزی
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
endowing چیزی راوقف کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
simplify ساده تر کردن چیزی
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
palletize چیزی را حمل کردن
simplifies ساده تر کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com