Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
That speaks volumes.
<idiom>
چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
specify
بیان واضح آنچه نیاز است
specifying
بیان واضح آنچه نیاز است
specifies
بیان واضح آنچه نیاز است
What she wears speaks volumes about her.
به سبکی که او
[زن]
لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
expounded
واضح کردن
clearest
واضح کردن
expounds
واضح کردن
expounding
واضح کردن
expound
واضح کردن
clears
واضح کردن
clearer
واضح کردن
clear
واضح کردن
demystifies
واضح و مبرهن کردن
enhances
بهتر یا واضح تر کردن
enhance
بهتر یا واضح تر کردن
enhanced
بهتر یا واضح تر کردن
enhancing
بهتر یا واضح تر کردن
demystified
واضح و مبرهن کردن
demystifying
واضح و مبرهن کردن
demystify
واضح و مبرهن کردن
clarify
واضح کردن توضیح دادن
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
problems
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
focusing
واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
says
بیان کردن
telling-off
بیان کردن
imparts
بیان کردن
voice
بیان کردن
tell
بیان کردن
tells
بیان کردن
frame
بیان کردن
to set forth
بیان کردن
say
بیان کردن
set out
بیان کردن
imparted
بیان کردن
imparting
بیان کردن
utter
بیان کردن
set forth
بیان کردن
impart
بیان کردن
restates
مجددا بیان کردن
restating
مجددا بیان کردن
bubble
بیان کردن حباب
quantifies
چندی بیان کردن
riddle
تفسیریا بیان کردن
quantified
چندی بیان کردن
bubbling
بیان کردن حباب
word
بالغات بیان کردن
expressed
بیان کردن اداکردن
expresses
بیان کردن اداکردن
worded
بالغات بیان کردن
detail
یات را بیان کردن
expressing
بیان کردن اداکردن
detailing
یات را بیان کردن
bubbles
بیان کردن حباب
sound off
<idiom>
عقاید را بیان کردن
restate
مجددا بیان کردن
come out with
<idiom>
بیان کردن ،گفتن
run on
بتفصیل بیان کردن
restated
مجددا بیان کردن
riddles
تفسیریا بیان کردن
sound off
ازادانه بیان کردن
express
بیان کردن اداکردن
bubbled
بیان کردن حباب
quantify
چندی بیان کردن
quantifying
چندی بیان کردن
pronounces
رسما بیان کردن ادا کردن
pronounce
رسما بیان کردن ادا کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
verbalized
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises
بصورت شفاهی بیان کردن
giving
نسبت دادن به بیان کردن
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
verbalize
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalised
بصورت شفاهی بیان کردن
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
synopsize
بصورت مجمل بیان کردن
enouce
بیان کردن بصراحت گفتن
represents
بیان کردن نشان دادن
language
بصورت لسانی بیان کردن
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
give
نسبت دادن به بیان کردن
languages
بصورت لسانی بیان کردن
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
verbalizing
بصورت شفاهی بیان کردن
to set out
بیان کردن شرح دادن
verbalizes
بصورت شفاهی بیان کردن
gives
نسبت دادن به بیان کردن
sneered
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrase
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
To speake in great detail.
مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
caveatemptor
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
well known
واضح
plainer
واضح
clearest
واضح
vivid
واضح
plains
واضح
plain
واضح
perspicuous
واضح
clearer
واضح
explicit
واضح
plainest
واضح
distinct
<adj.>
واضح
perspicuous
<adj.>
واضح
crystalline
واضح
iuntelligibly
واضح
palpable
واضح
ditinct
واضح
clears
واضح
conspicuous
واضح
transpicuous
واضح
explicit
<adj.>
واضح
distinct
واضح
kenspeckle
واضح
graphic
واضح
notable
<adj.>
واضح
clear
واضح
macro
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
clear proof
دلیل واضح
luminous
شب نما واضح
clear evidence
دلیل واضح
lucid
واضح درخشان
clarifier
واضح کننده
self explaining
واضح اشکار
clearer
بطور واضح
obvious
واضح بدیهی
lucidly
بطور واضح
self explanatory
واضح اشکار
clean cut
مشخص واضح
clean-cut
مشخص واضح
plainly
بطور واضح
distinctly
بطور واضح
self-explanatory
واضح اشکار
orotund
قوی و واضح
open and shut
ساده واضح
open-and-shut
ساده واضح
overt
واضح نپوشیده
clearest
بطور واضح
clear picture
تصویر واضح
clears
بطور واضح
crystal clear
واضح-مبرهن
unambiguous
واضح روشن
clear
بطور واضح
cleaners
مشخص واضح
sharp image
تصویر واضح
sharp picture
تصویر واضح
pseudopodium
تجسم واضح روح
pseudopod
تجسم واضح روح
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
enunciation
تلفظ واضح و روشن
It dawned upon him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
It was borne in on him.
برای او
[مرد]
واضح شد.
pellucidly
بطور روشن یا واضح
unconcealed
روشن هویدا واضح
plain text
متن واضح و اشکار
luculent
نور افشان واضح
plainly
بطور واضح صریحا"
self-explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
self explanatory
بدیهی واضح فی نفسه
documentary photography
عکس واضح وروشن
open to the public
واضح درنظر عموم
eye dialect
لهجهء واضح و هجایی
self explaining
بدیهی واضح فی نفسه
diction
تلفظ واضح و روشن
cts
واضح وروشن جهت ارسال
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
truisms
چیزی که پر واضح است ابتذال
truism
چیزی که پر واضح است ابتذال
speak up
<idiom>
بلندو واضح سخن گفتن
blurring
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
continuity
مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
blur
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurred
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
Her eyes spoke volumes of despair.
در چشمهای او
[زن]
ناامیدی کاملا واضح است.
How can you ask?
این باید واضح باشد برای تو
blurs
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
uncovered
واضح قابل رویت غیر سری
SGML
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize
به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
rhetoric
علم معانی بیان معانی بیان
authentication
استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com