Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
appressed
کاملا نزدیک و مجاور چیزی
Other Matches
neighbours
نزدیک مجاور
adjoining
نزدیک مجاور
neighbors
نزدیک مجاور
neighbour
نزدیک مجاور
figure
آنچه کاملا درست نباشد ولی نزدیک باشد
buffer duo
دو پیاده مجاور در برابر دوپیاده مجاور با یک عرض فاصله
far cry
<idiom>
چیزی کاملا متفاوت
to read over something
چیزی را کاملا خواندن
to read through something
چیزی را کاملا خواندن
swear by
<idiom>
کاملا از چیزی اطمینان داشتن
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
perfected
ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect
ساختن چیزی که کاملا درست است
perfecting
ساختن چیزی که کاملا درست است
perfects
ساختن چیزی که کاملا درست است
You can say that again.
من کاملا با چیزی که گفتی موافقم.
[اصطلاح]
wear out
<idiom>
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
fiefdoms
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdom
هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
bring home the importance of something to someone
<idiom>
شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
to try something completely new
<idiom>
چیزی
[روشی ]
کاملا متفاوت امتحان کردن
to near something
نزدیک شدن به چیزی
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
to approach something
نزدیک شدن به چیزی
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک شدن به کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to approach somebody
[something]
نزدیک شدن به کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک شدن به کسی
[چیزی]
to edge one's way
[towards something]
[به چیزی]
آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
adjacent
آنچه مقابل یا نزدیک چیزی است
limitrophe
مجاور مرزی مجاور
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
adjacent rows
ردیف های مجاور
[رج های مجاور]
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
next
مجاور
vicinal
مجاور
vicinity
مجاور
adjacent
مجاور
circumjucent
از هر سو مجاور
appressed
مجاور
nearby
مجاور
abutting
مجاور
adjoining
مجاور
coterminous
مجاور
conterminous
مجاور
vicinage
مجاور
nigh
مجاور
neighbouring
مجاور
contiguous
مجاور
neighbor
مجاور
proximal
مجاور
near by
مجاور
proximal stimulus
محرک مجاور
adjoin
مجاور بودن
contiguous zone
منطقه مجاور
paranephric
مجاور کلیه
bordering
مجاور بودن
against
پیوسته مجاور
gravesides
مجاور قبر
graveside
مجاور قبر
abuttal
زمین مجاور
border
مجاور بودن
vicinal dihalide
دی هالید مجاور
adjacent
مجاور همسایه
parahepatic
مجاور کبد
abuttals
زمین مجاور
anal
مجاور مقعد
adjoined
مجاور بودن
adjoins
مجاور بودن
abuting surface
سطح مجاور
adjacent lines
خطهای مجاور
bordered
مجاور بودن
adjacent video
ویدئو مجاور
collateral
همسایه مجاور
aduacent sound
صدای مجاور
surrounding
احاطه کننده مجاور
colocate
در مجاور هم قرار دادن
adjacent point
نقطه های مجاور
guiding
عضلات کمکی مجاور
adjacent channel interfernce
تداخل کانال مجاور
monkey chatter
تداخل کانال مجاور
allele
ژنهای ناهمسان مجاور
anchimeric assistance
کمک گروه مجاور
garbage
واسط رادیویی از کانالهای مجاور
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
adjacent
دو میدان متصل به دو گروه مجاور
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
hydro
هتل یامهمانخانهای که مجاور اب معدنی ساخته میشود
nips
فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
nipped
فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
nip
فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
inducing
اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induce
اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
I could have sworn that there was somebody in the next room .
می توانم قسم بخورم که یکنفر دراتاق مجاور بود
overlap tell
رله اطلاعات مربوط به هدف یا دشمن به ایستگاههای مجاور
contiguous
فایل ذخیره شده در مجموعهای از شیارهای دیسک مجاور هم
induced
اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induces
اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
dotting
فضای بین دو پیکسل مجاور روی صفحه نمایش
dot
فضای بین دو پیکسل مجاور روی صفحه نمایش
base pitch
فاصله بین نیمرخهای مشابه دو دندانه مجاور از یک چرخ دنده
triangulation
تقسیم ناحیهای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی سه گوش سازی
compass compensation
تنظیم قطب نما از نظر اثر نیروی مغناطیسی فلزات مجاور
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
photo pattern generation
تولید یک پوشش مدار مجتمع بوسیله قرار دادن الگویی ازنواحی مستطیل مجاور یارویهم افتاده
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
richly
کاملا"
altogether
کاملا
sound
کاملا
sounded
کاملا
well
<adv.>
کاملا
soundest
کاملا
scot ant lot
کاملا
smacked
کاملا
fully
کاملا
wholly
کاملا
whole hog
کاملا
intoto
کاملا
purely
کاملا"
in full
کاملا
completely
<adv.>
کاملا
utterly
کاملا
in its entirety
کاملا
sounds
کاملا
smacks
کاملا
all around
کاملا
to a turn
کاملا
spanking
کاملا
to a t
کاملا
comprehensive
<adv.>
کاملا
exactly
کاملا
smack
کاملا
jam-packed
کاملا پر
thru
کاملا
brand new
کاملا نو
to its full extent
<adv.>
کاملا
absolutely dry
کاملا
de-
کاملا
spankings
کاملا
perfectly
کاملا"
open and shut
کاملا
open-and-shut
کاملا
totally
کاملا
stone deaf
کاملا کر
thoroughly
کاملا"
egregiously
کاملا
entirely
کاملا
root and branch
کاملا
definitely
<adv.>
کاملا
to the quick
کاملا
to the full
کاملا
absolutely
کاملا"
absolutely
<adv.>
کاملا
quite
[completely, perfectly]
<adv.>
کاملا
sopping
کاملا
by all means
<adv.>
کاملا
replete
کاملا پر
teetotally
کاملا
hand and foot
کاملا
partitur
کاملا
partitura
کاملا
to perfection
کاملا
quite
کاملا
perfectly elastic
کاملا با کشش
chock-a-block
کاملا افراشته
put across
<idiom>
کاملا فهمیدن
full blown
کاملا افراشته
fit like a glove
<idiom>
کاملا مناسب
head over heels
<idiom>
کاملا ،عمیقا
kaput
کاملا شک ست خورده
four-square
کاملا مربع
broad a wake
کاملا بیدار
fully automatic
کاملا" خودکار
span new
کاملا تازه
air dry
کاملا خشک
zonked
کاملا خسته
full duplex
کاملا" دو رشتهای
full duplex
کاملا دو رشتهای
to a T
<idiom>
کاملا،دقیقا
absolute dry
کاملا" خشک
identical
کاملا" برابر
stone broke
کاملا ورشکست
bang on
کاملا درستوصحیح
dead even
کاملا مساوی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com