English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
hassock کلاله علف درهم پیچیده
hassocks کلاله علف درهم پیچیده
Other Matches
writhen درهم پیچیده
plexiform شبیه خزههای درهم پیچیده
intricate design نقش پیچیده، درهم و مشکل
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
mashed خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwine درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwined درهم بافتن درهم بافته شدن
cisc مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
clutter درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters درهم ریختگی درهم وبرهمی
crest کلاله
cresting کلاله
scopula کلاله مو
crests کلاله
collectrals کلاله
stigma کلاله
stigmas کلاله
flocculate کلاله کاکل
snowcap کلاله برفی
tuffet کلاله خوشه
whisked کلاله یادسته مو
scopulate کلاله مانند
knotted کلاله دار
whisk کلاله یادسته مو
pappus کلاله اطراف گل
whisks کلاله یادسته مو
whisking کلاله یادسته مو
tuft ریش بزی کلاله
ringlet کلاله انگشتری کوچک
comose کلاله دار مویی
tufts ریش بزی کلاله
stupa کلاله بافتهای حصیری
ringlets کلاله انگشتری کوچک
complex :پیچیده
complex پیچیده
complicated پیچیده
complexes :پیچیده
complexes پیچیده
indirect پیچیده
restiform پیچیده
abstruse پیچیده
revolute پیچیده
verticillate پیچیده
wreathy پیچیده
sigmoid پیچیده
perplexing پیچیده
muffled پیچیده
sophisticate پیچیده
tortile پیچیده
gordian پیچیده
involved پیچیده
crabby پیچیده
in a tangle پیچیده
jigsaw پیچیده
wrapped پیچیده
intricate پیچیده
jigsaws پیچیده
implex پیچیده
tangled پیچیده
intorted در هم پیچیده
metaphsical پیچیده
crackly پیچیده
deep <adj.> پیچیده
crimpy پیچیده
obscurant پیچیده
complicacy کار پیچیده
curly chip براده پیچیده
convolute بهم پیچیده
ballast فرمولهای پیچیده
complex system سازگان پیچیده
complex system سیستم پیچیده
perplexed مبهوت پیچیده
intricately بطور پیچیده
ravel چیز در هم پیچیده
recondite عمیق پیچیده
complicating پیچیده کردن
twisted strata لایههای پیچیده
complex multiplet چندتایی پیچیده
wounding پیچیده شدن
wound پیچیده شدن
wounds پیچیده شدن
convoluted بهم پیچیده
perplexingly بطور پیچیده
involute پیچیده شدن
roll چیز پیچیده
complexity پیچیده شدن
rolled چیز پیچیده
reel نخ پیچیده بدورقرقره
reeled نخ پیچیده بدورقرقره
complicate پیچیده کردن
complicates پیچیده کردن
interlaced بهم پیچیده
complexities پیچیده شدن
reels نخ پیچیده بدورقرقره
reeling نخ پیچیده بدورقرقره
rolls چیز پیچیده
the matter is perplexed مطلب پیچیده است
unintelligible پیچیده غیر صریح
crump پیچیده چین دار
convolve بهم پیچیده شدن
volute طومار پیچیده طوماری
entangle گیرانداختن پیچیده کردن
can of worms <idiom> مشکل پیچیده وسردرگم
twisted pair جفت پیچیده شده
complexly بطور پیچیده یا مخلوط
microcircuit مدار مجتمع پیچیده
sinistrorse چپ پیچ پیچیده از چپ براست
sinistrorsal چپ پیچ پیچیده از چپ براست
cisc کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
daedal دارای هوش اختراع پیچیده
complex instruction set computer کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
twisted pair cable کابل زوج بهم پیچیده
It is an extremely complicated problem. مسأله بسیار پیچیده ایست
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
cmos طراحی مدار پیچیده و روشهای ساخت
The human brain is a complex organ . مغز انسان عضو پیچیده یی است
baluster-side [شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده]
complementary metal oxide semiconductor طرح مدار پیچیده و روش ساخت
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
quads سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
advanced بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
diffusion روش انتقال به سط وح زیرین مدار پیچیده
quad سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
advanced برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
primitive برای تولید اشکال پیچیده تر در برنامه گرافیکی
quadrangle سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
quadrangles سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
stop hit ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
DSP مدار پیچیده مخصوص برای تغییر سیگنالهای دیجیتال
coordination سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
angle-volute [طومار پیچیده شده در گوشه سرستون یونی و کرنتی]
coordinate سازماندهی کارهای پیچیده تا به طور کارا مناسب شوند
shaggy درهم
mixed درهم
uptight درهم
hash درهم
the name of the unit of silver درهم
garbled درهم
unsettled درهم
drachma درهم
drachmae درهم
drachmas درهم
entangled درهم
drachm درهم
graded sand شن درهم
currency of early islam درهم
roller bandage نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود
primitive تابع ابتدایی که برای تولید تابعهای پیچیده تر به کار می رود. 2-
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
tessellate کاهش شکل پیچیده به مجموعهای از اشکال ساده تر معمولاگ مثلث
shield کابل با دو سیم مسی عایق که دور هم پیچیده شده اند
shields کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
shield کابل با دو سیم مسی عایق که دورهم پیچیده شده اند
shields کابل با دو سیم مسی عایق که دور هم پیچیده شده اند
swob چوبی که برسران پنبه یا اسفنج پیچیده برای پاک کردن بکاربرن
ate که میتواند یک مدار پیچیده یا PCB را در مورد خطاها یا اشتباهها بررسی کند
higgledy-piggledy درهم برهم
higgledy-piggledy درهم برهمی
scrambled درهم امیختن
disarray درهم وبرهمی
crashingly درهم شکستن
mixed environment محیط درهم
cramped درهم و برهم
scramble درهم امیختن
in a bad order درهم برهم
mixes درهم کردن
smash درهم کوبیدن
foul-ups درهم گوریدگی
confusion درهم وبرهمی
messiness درهم برهمی
foul-ups درهم و برهمی
intwine درهم بافتن
foul-up درهم گوریدگی
pell-mell درهم برهم
foul-up درهم و برهمی
interfluous درهم امیزنده
scrambling درهم امیختن
in a tangle درهم وبرهم
mix درهم کردن
crashing درهم شکستن
untidiest درهم و برهم
untidily درهم و برهم
untidy درهم و برهم
hurry scurry درهم وبرهم
cramp hand writing خط درهم و برهم
topsy-turvy <idiom> درهم برهم
hurry skurry درهم وبرهم
hugger mugger درهم وبرهمی
untidier درهم و برهم
elusory درهم برهم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com