Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English
Persian
to cultivate good manners
کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
Other Matches
Act your age
[and not your shoe size]
!
به سن خودت رفتار بکن !
[مثل بچه ها رفتار نکن !]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
striven
کوشش کردن
assays
کوشش کردن
attempted
کوشش کردن
strives
کوشش کردن
striving
کوشش کردن
labored
کوشش کردن
attempt
کوشش کردن
labors
کوشش کردن
bend
کوشش کردن
attempts
کوشش کردن
to make an effort
کوشش کردن
labor
کوشش کردن
assay
کوشش کردن
to bend effort
کوشش کردن
strive
کوشش کردن
tries
کوشش کردن
attempting
کوشش کردن
labour
کوشش کردن
strived
کوشش کردن
try
کوشش کردن
to exert oneself
کوشش کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
strain
کوشش زیاد کردن
to break butterfly on wheel
کوشش بیهوده کردن
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
to run one's head aginst a w
کوشش بیفایده کردن
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
strains
کوشش زیاد کردن
peg
کوشش کردن درجه
pegs
کوشش کردن درجه
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to guess at a riddle
کوشش درحل معمایی کردن
to stain every nervers
منتهای کوشش خود را کردن
to plough the sand
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands
کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to affect something
[cultivate for effect]
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to slog one's guts out
<idiom>
با کوشش سخت کار کردن
[اصطلاح]
to strain
کوشش سخت کردن
[برای رسیدن به هدف]
let it be done
بکنند
demean
رفتار کردن
demeaned
رفتار کردن
demeans
رفتار کردن
treat
رفتار کردن با
treats
رفتار کردن
to deport oneself
رفتار کردن
treated
رفتار کردن با
treated
رفتار کردن
treats
رفتار کردن با
to demean oneself
رفتار کردن
treat
رفتار کردن
patronises
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
princes
مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
patronised
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
prince
مثل شاهزاده رفتار کردن سروری کردن
patronized
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronize
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
patronizes
رئیس وار رفتار کردن تشویق کردن
despotize
مستبدانه رفتار کردن
babies
مانندکودک رفتار کردن
baby
مانندکودک رفتار کردن
jitter
با عصبانیت رفتار کردن
shoot straight
<idiom>
منصفانه رفتار کردن
to get up to nonsense
ابلهانه رفتار کردن
struggled
تقلا کردن کوشش کردن
struggle
تقلا کردن کوشش کردن
struggling
تقلا کردن کوشش کردن
make a push
کوشش کردن عجله کردن
struggles
تقلا کردن کوشش کردن
hsd it out
بدهید دندان را بکنند
to catch at something
برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
wronging
غیر منصفانه رفتار کردن
wrongs
غیر منصفانه رفتار کردن
to lump them all together
<idiom>
با همه یکسان رفتار کردن
matronize
مانند رئیسه رفتار کردن
to act
[be]
one's age
<idiom>
<verb>
طبق سن خود رفتار کردن
to wrong
غیر منصفانه رفتار کردن
to go with the tide
طبق مقتضیات رفتار کردن
befriending
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriended
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriend
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
befriends
دوستانه رفتار کردن همراهی کردن با
rote
کاری که از روی عادت بکنند
to get a tattoo
بروند خالکوبی شان بکنند
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
grandmothers
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
schoolmaster
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
grandmother
مثل مادر بزرگ رفتار کردن
stereotyping
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princesses
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
princess
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
crosser
خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest
خلاف میل کسی رفتار کردن
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
stereotypes
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotypy
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
princesse
مثل شاهزاده خانم رفتار کردن
schoolmasters
مثل رئیس مدرسه رفتار کردن
crosses
خلاف میل کسی رفتار کردن
make oneself at home
<idiom>
مثل خونه خود رفتار کردن
stereotype
یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
The nerves can only take so much .
اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to feel a pang of guilt
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
to make
[commit]
a faux pas
اشتباه اجتماعی کردن
[در رابطه با رفتار بین مردم]
To treat them all alike. (indiscriminately).
همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
handles
رفتار کردن استعمال کردن
handle
رفتار کردن استعمال کردن
conducted
رفتار کردن رهبری کردن
conducts
رفتار کردن رهبری کردن
conduct
رفتار کردن رهبری کردن
conducting
رفتار کردن رهبری کردن
to be too poor to afford a telephone line
بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
unprofitable servants
مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
to sweeten the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill
[American E]
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
to sugar the pill
<idiom>
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید
[اصطلاح مجازی]
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products.
این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulate
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulating
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
simulates
کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
stru gglingly
با کوشش
fist
کوشش
conatus
کوشش
attempt
کوشش
attempts
کوشش
attempted
کوشش
muss
کوشش
fists
کوشش
effortless
بی کوشش
endeavor
کوشش
worked
کوشش
attempting
کوشش
work
کوشش
effortlessly
بی کوشش
endevour
کوشش
scrambling
کوشش
scrambles
کوشش
scrambled
کوشش
scramble
کوشش
trials
کوشش
stretches
کوشش
efforts
کوشش
trial
کوشش
strugglingly
با کوشش
assay
کوشش
effort
کوشش
assays
کوشش
agonism
کوشش
stretched
کوشش
stretch
کوشش
labors
زحمت کوشش
slog
کوشش سخت
catch trial
کوشش مچ گیری
spasmodic efforts
کوشش متناوب
slogged
کوشش سخت
slogging
کوشش سخت
labor
زحمت کوشش
labour
زحمت کوشش
bustle
تقلا کوشش
bustled
تقلا کوشش
labored
زحمت کوشش
flash in the pan
کوشش بیهوده
bustles
تقلا کوشش
lostlabour
کوشش بیهوده
inapplocation
دریغ از کوشش
diligency
کوشش پیوسته
trial and error
کوشش و خطا
diligence
کوشش پیوسته
industriousness
سعی و کوشش
dead pull
کوشش بیهوده
dead lift
کوشش بیهوده
an abortive attempt
کوشش بیهوده
ineffectual struggle
کوشش بیهوده
try
ازمون کوشش
tries
ازمون کوشش
strenuosity
کوشش بلیغ
tugs
کشش کوشش
tugging
کشش کوشش
all out
بامنتهای کوشش
tugged
کشش کوشش
tug
کشش کوشش
slogs
کوشش سخت
steadily
باسعی و کوشش
to pull at a pipe
با کوشش اب از لولهای کشیدن
fizzle
کوشش مذبوحانه شکست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com