English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Better to go to bed supperless than to rise in debt. <proverb> گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
Other Matches
keep late hours دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
outselling بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsells بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsell بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsold بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
hungriest گرسنه
keen set گرسنه
hungry گرسنه
esurient گرسنه
hungrier گرسنه
i f. hungry گرسنه ام
chickling گرسنه
hungered [arch] گرسنه
famished گرسنه
peckish گرسنه
vetch گرسنه
Are you hungry? تو گرسنه هستی؟
to go hungry گرسنه ماندن
I'm hungry. من گرسنه هستم.
peckish [British English] [colloquial] <adj.> اندکی گرسنه
underfed مردم گرسنه
to suffer from hunger گرسنه ماندن
to be hungry گرسنه بودن
ravenous بسیار گرسنه
go hungry گرسنه ماندن
i feel گرسنه ام هست
i feel گرسنه هستم
hungered قحطی گرسنه کردن
hunger قحطی گرسنه کردن
to get [be] hungry گرسنه شدن [بودن]
hungering قحطی گرسنه کردن
voracious پرولع خیلی گرسنه
sharp set گرسنه بسیار مشتاق
I went hungry last night . دیشب گرسنه ماندم
hungers قحطی گرسنه کردن
we feel گرسنه مان هست
hungered گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungers گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger گرسنگی دادن گرسنه شدن
hungering گرسنگی دادن گرسنه شدن
The full man does not understand a hungry one . <proverb> سیر از گرسنه خبر ندارد .
woke بیدار شد
awakes بیدار
awakened بیدار
awaking بیدار
awake بیدار
wakeing بیدار
awoke بیدار
open eyed بیدار
wakeful بیدار
to lie down خوابیدن
hit the hay <idiom> خوابیدن
to go to sleep خوابیدن
incubating بر خوابیدن
sleep خوابیدن
to go to roost خوابیدن
to retire to bed خوابیدن
go to rest خوابیدن
to oversleep oneself پر خوابیدن
sleeping خوابیدن
sleeps خوابیدن
to lie d. خوابیدن
to go to bed خوابیدن
ti turn in خوابیدن
to run down خوابیدن
incubates بر خوابیدن
lied خوابیدن
beds خوابیدن
bed خوابیدن
lies خوابیدن
lie خوابیدن
incubated بر خوابیدن
incubate بر خوابیدن
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
awake بیدار ماندن
night bird مرغ شب بیدار
awakens بیدار کردن
wakens بیدار شدن
sit up بیدار ماندن
awake بیدار شدن
awaking بیدار ماندن
awakes بیدار ماندن
awaking بیدار شدن
awakes بیدار شدن
waker بیدار کننده
broad a wake کاملا بیدار
daw بیدار کردن
to be up بیدار بودن
to wake up بیدار شدن
to wake بیدار شدن
hypnopompic خواب و بیدار
awakener بیدار کننده
awakening بیدار کننده
wakens بیدار کردن
arousing بیدار کردن
wanener بیدار کننده
awakens بیدار شدن
awaken بیدار شدن
awaken بیدار کردن
to stay up بیدار ماندن
sit up <idiom> بیدار نشستن
arouse بیدار کردن
aroused بیدار کردن
arouses بیدار کردن
wide-awake کاملا بیدار
wakened بیدار کردن
waken بیدار کردن
wide awake کاملا بیدار
waken بیدار شدن
wakened بیدار شدن
wakening بیدار کردن
wakening بیدار شدن
take to بیدار کردن
kipped خوابیدن بستر
to measure one'd length رو بزمین خوابیدن
kip خوابیدن بستر
to take one's rest اسودن خوابیدن
kipping خوابیدن بستر
grovels دمر خوابیدن
supine برپشت خوابیدن
sleep out بیرون خوابیدن
to lie on the back بر پشت خوابیدن
to measure one'd length دمر خوابیدن
to keep late hours دیر خوابیدن
to lie on the face دمر خوابیدن
lie on the face دمر خوابیدن
lie on the back به پشت خوابیدن
grovelled دمر خوابیدن
groveled دمر خوابیدن
grovel دمر خوابیدن
I'm not very hungry, so please don't cook on my account. من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
hit the deck <idiom> از خواب بیدار شدن
get out of bed on the wrong side <idiom> ازدنده چپ بیدار شدن
rouse out بیدار کردن افراد
wakes از خواب بیدار کردن رد پا
outwatch بیشتر بیدار ماندن از
rewake دوباره بیدار کردن
waked از خواب بیدار کردن رد پا
wake از خواب بیدار کردن رد پا
vigilant گوش بزنگ بیدار
reveille طبل بیدار باش
to lie prostrate روبه زمین خوابیدن
stagnated خوابیدن کساد شدن
doss شاخ زدن خوابیدن
berths جای خوابیدن درقایق
berthing جای خوابیدن درقایق
berthed جای خوابیدن درقایق
berth جای خوابیدن درقایق
To sleep on ones side. روی پهلو خوابیدن
stagnate خوابیدن کساد شدن
stagnates خوابیدن کساد شدن
stagnating خوابیدن کساد شدن
nestled در اغوش کسی خوابیدن
oversleep بیش از حد معمول خوابیدن
overslept بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping بیش از حد معمول خوابیدن
incubation خوابیدن روی تخم
oversleeps بیش از حد معمول خوابیدن
nestle در اغوش کسی خوابیدن
incubated روی تخم خوابیدن
incubating روی تخم خوابیدن
incubate روی تخم خوابیدن
incubates روی تخم خوابیدن
nestles در اغوش کسی خوابیدن
He woke up (got up). بلند شد( برخاست ،ازخواب بیدار شد )
Wake not a sleeping lion . <proverb> شیر خفته را بیدار نکن.
i was up early this morning امروزصبح زود بیدار شدم
Please don't wake me until 9 o'clock! لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
to keep early Šor good Šhours زود خوابیدن وزود برخاستن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
To lie on ones belly . روی شکم خوابیدن ( دمر)
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
Be quiet so as not to wake the others. ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
rouse از خواب بیدار شدن حرکت دادن
rouses از خواب بیدار شدن حرکت دادن
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
roused از خواب بیدار شدن حرکت دادن
to have someone wake you up بگذارید کسی شما را بیدار کند
I was up all night in my bed. من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
reclined برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
chean چرخش بدون خوابیدن تیغه اسکیت
recline برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
reclines برپشت خم شدن یا خوابیدن سرازیر کردن
call book دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
to book [order] an alarm call بگذارید کسی با تلفن شما را بیدار کند
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
out like a light <idiom> (زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
sleep out در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
pajamas جامه گشاد که در خانه یا هنگام خوابیدن می پوشند
the more better the best بهتر
so much the better چه بهتر
all the better چه بهتر
better than بهتر از
so much the better for me بهتر من
better بهتر
might as well <idiom> ترجیحا بهتر
above rubies بهتر از یاقوت
on the mend <idiom> بهتر شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com