Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (7 milliseconds)
English
Persian
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
Search result with all words
as good as one's word
خوش قول
say a good word for
تعریف کردن
say a good word for
دفاع کردن
Put in a good word for me.
سفارش من رابکن
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
word
اطلاع
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
the last word
سخن قطعی
take my word for it
قول مراسندبدانید
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
that is not the word for it
لغتش این نیست
to say a word
سخن گفتن
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in a word
خلاصه
to say a word
حرف زدن
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
say a word
سخن گفتن
the last word
حرف اخر
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
word for word
طابق النعل بالنعل
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
last word
<idiom>
نظر نهایی
say the word
<idiom>
علامت دادن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
at his word
بحرف او
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word
به شرافتم قسم
word for word
کلمه به کلمه
word for word
تحت اللفظی
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word
واژه
last word
اتمام حجت
word
عهد
last word
بیان یا رفتار قاطع
word
قول
word
پیغام خبر
word
عبارت
word
لفظ
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
حرف
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word for word
<adv.>
مو به مو
word
مشابه 10721
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
واژه سخن
last word
حرف اخر
word
فرمان
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
at his word
بفرمان او
say a word
حرف زدن
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
لغت
word
گفتار
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word
کلمه
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
keep to one's word
سر قول خود بودن
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word length
درازای کلمه
word mark
نشان کلمه
word length
طول کلمه
word hoard
لغت نامه
word frequency
بسامد واژگانی
word fluency
سیالی واژگانی
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word deafness
واژه کری
word count
واژه شماری
word book
کتاب لغت
word and deed
گفتاروکردار قول وفعل
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word mark
علامت کلمه
word of command
فرمان نظامی
buzz word
لغت بابروز
four-letter word
واژهیچهار حرفی
four-letter word
واژهی قبیح
swear-word
فحش
swear-word
ناسزا
swear-word
کفر
word correction
اصلاحکلمه
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
written word
کلماتنوشتاری
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
buzz word
رمز واژه
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word of command
فرمان انتصاب
word of honour
قول شرف
word order
ترتیب واژه ها
word picture
بیان یا شرح روشن
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad
اشفته گویی
word salad
سالاد کلمات
word square
acrostic
word square
جدول کلمات متقاطع
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time
زمان کلمه
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
microsoft word
یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
key word
مفتاح
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
score out that word
ان واژه را خط بزنید
score out that word
روی ان واژه خط بکشید
loan word
لغت اقتباسی
his bare word
قول خشک وخالی او
head word
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
send word
پیغام دادن
send word
خبر دادن
send word for him
پیغام برای او بفرستید
smear word
عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
reserved word
کلمه محفوظ
repetition of a word
باز گوئی یاتکرارسخن
mum's the word
این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
numeric word
کلمه عددی
introductory word
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
instruction word
کلمه دستورالعمل
one word sentence
جمله تک واژهای
in word and deed
درگفتارو عمل
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
procedure word
کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
memory word
کلمه حافظه
machine word
کلمه ماشین
relying on his word
باستناد سخن وی
speak a word
سخنی بگویید
he is a man of his word
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pause upon a word
روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
to pawn one's word
قول دادن
to pawn one's word
عهد کردن
to pawn one's word
پیمان بستن
to pledge one's word
قول یا پیمان دادن
to plight one's word
قول دادن
to plight one's word
عهد کردن
to plight one's word
متعهدشدن
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word
پیغام دادن
to send word
خبردادن
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
to p an element to a word
جزئی از سر واژهای دراوردن
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
speak a word
چیزی بگویید حرفی بزنید
status word
کلمه وضعیت نما
that word is obsolescent
ان واژه کم کم دارد مهجور
that word is obsolescent
میشود
the root of a word
ریشه واژه
half word
نیم کلمه
the root of a word
اصل کلمه
the word is sanctioned by use
کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
to impawn one's word
قول دادن
to pass one's word
قول دادن
to forfeit ones word
بدقولی کردن
to forfeit ones word
پیمان پکستن بدقول درامدن
to get a word in edgewise
طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
cross word
جدول معمائی
abide by one's word
سر قول خود ایستادن
cross word
جدول لغز
word of mouth
صدای کلمه شفاهی
data word
کلمه داده
word of mouth
کلمات مصطلح
word-play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
double word
کلمه مضاعف
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
word choice
جمله بندی
word choice
کلمه بندی
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
stimulus word
واژه محرک
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
by word of mounth
زبانی
by word of mounth
شفاها
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
by word of mouth
زبانی
by word of mouth
شفاهی
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
abide by one's word
بر قول خود استوار بودن
computer word
کلمه کامپیوتری
control word
کلمه کنترل
word play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word choice
بیان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com