Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Refugees believe Germany is a land of milk and honey.
پناهندگان فکر می کنند در آلمان حلوا می دهند.
Other Matches
a land of milk and honey
<idiom>
جای سعادت و خوشی
a land of milk and honey
<idiom>
بهشت
Germany
المان
refugees
فراریان ازمنطقه اشغالی
refugees
فراری
refugees
مهاجر
refugees
پناهنده سیاسی
refugees
اواره شدن
refugees
پناهنده
the polish refugees
گریختگان یا فراریان لهستانی
the polish refugees
مهاجرین لهستانی
By international standards Germany maintains a leading role.
در معیارهای بین المللی آلمان نقش پیشرو دارد.
honey
عسلی کردن
honey
چرب ونرم کردن
honey
محبوب
honey
شهد
honey
عسل
honey
انگبین
honey comb
شانه عسل
honey combing
روش انبار کردن و تخلیه کالاها به طریقه لانه زنبوری و خوشهای
honey dew
شبنم انگبینی
honey dew
شهدنباتی
honey locust
لالکی
honey dew
شهد گیاه
honey locust
لالیک
honey locust
لالکی سه خار
honey cell
حفرهعسل
honey comb
خانه خانه کردن
honey bee
زنبور عسل
honey combed
بتن خلل و فرج دار
honey combed
لانه زنبوری
honey combing
ترک بتن در نتیجه کشش هنگام خشک شدن بتن
honey combed
بتن کرمو
as sweet as honey
<idiom>
مثل عسل
[شیرین]
Honey comb design
طرح خانه زنبوری
[یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
Economic expert
[A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany]
حکیم اقتصادی
[ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
to go off milk
دیگرشیرندادن
some milk
مقداری شیر
f. of milk
ازدیادترشح شیر
with milk
با شیر
With milk, please.
لطفا با شیر.
without milk
بدون شیر
No milk, please.
لطفا بدون شیر.
milk
دوشیدن شیره کشیدن از
milk
شیر
milk
شیره گیاهی
milk pail
گاودوش
milk pail
فرف شیر دوشی شیر دوشه
milk punch
مشروبات مخلوط با شیر وقند
milk snake
مار بی زهرخاکستری
milk sugar
لاکتوز
modified milk
شیری که اجزا ان را کم وزیاد کرده بکودکان می خوراتتد
lime milk
شیر اهک
top milk
روشیر
top milk
سرشیر
milk vetch
گون
top milk
رویه شیر
to suck milk
پستان مکیدن
to suck milk
شیر خوردن
to milk the ram
کوشش بیهوده کردن
milk of magnesia
مایع شیری رنگی که هیدرکسید منیزیم است وبعنوان ضد اسید وملین بکارمیرود
milk of lime
اب اهک
milk bread
نانشیرنی
milk white
شیری رنگ
milk and water
بی مزه
milk disk
دیسک انتقال داده از ماشین کوچک به کامپیوتر بزرگتر. که توان پردازش بیشتر دارد
milk weed
شیر گیاه
milk fever
لرز شیر
milk livered
بزدل
milk livered
نامرد
milk maid
زن شیردوش
milk maid
زنی که درشیرخانه یا شیر فروشی کارمیکند
milk man
شیر فروش
milk of lime
دوغاب اهک
malted milk
شیر مالتدار
malted milk
نوشیدنی حاوی شیر خشک و مالت و بستنی
milk leg
ورم پای نوزاد همراه با دردبهنگام زایمان
milk of lime
شیر اهک
evaporated milk
شیری که بوسیله تبخیرغلیط شده است
to milk the ram
اب در هاون ساییدن
milk tooth
دندان شیری
skim milk
شیر بی چربی
milk walk
گشتی که شیر فروش میزند گشت
wolf's milk
فرفیون فربیون مادریون
skim milk
شیرخامه گرفته ورقیق
milk shake
مخلوط شیر وشربت وبستنی
rice milk
شیروبرنج
rice milk
شیر برنج
milk jug
شیر خوری
milk walk
دور
coffee and milk
شیر قهوه
coffee and milk
قهوه و شیر
milk floats
عرابه یا چرخ شیر فروشی
condensed milk
شیرغلیظ
milk-shake
مخلوط شیر وشربت وبستنی
milk float
عرابه یا چرخ شیر فروشی
milk teeth
دندان شیری
milk vetch
گون کتیرا
the milk was spilt
شیر ریخت
the milk is on the turn
شیر داردترش میشود
milk weed
گیاه پادزهر
skimmed milk
شیر بدون خامه
skimmed milk
شیر رژیمی
skimmed milk
شیرخامه گرفته ورقیق
pigeon milk
خوراک نیمه هضم شدهای که کبوترازچینه دان خوددراورده بجوجههای خودمیدهد
milk-shakes
مخلوط شیر وشربت وبستنی
Milk that has turned sour.
شیری که ترش شده است.
milk of human kindness
مهربانی طبیعی بشر
put some milk to your tea
اندکی شیر بچایی خود بیفزایید
It is no use crying over spilt milk .
<proverb>
بعد از ریختن شیر ,گریه فایده ندارد.
The milk
[the wine]
has already turned
[gone off]
.
شیر
[شراب]
پیش از این بریده شده است.
churned sour milk
دوغ
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
You cannot sell the cow and drink the milk .
<proverb>
نمى توان هم گاو را فروخت هم شیرش را نوشید .
Fresh flowers (fruit,eggs,milk).
گل ( میوه ،تخم مر غ ،شیر )تازه
land n
سرزمین
land vi
پائین امدن
land n
خطه
land vi
بزمین رسیدن
land vi
فرود امدن
land n
دیار
land vi
پیاده شدن رسیدن
land vi
بخشکی امدن
land n
کشور
land n
قوم مردم
land n
ملک
land n
ملت
land n
خاک
land n
خشکی
land n
زمین
land
به زمین نشستن
land
به گل نشستن کشتی
land
سطح
land
فرود
land
درست به هدف
land
سرزمین دیار
land
ملک
land
سرزمین عرصه
land
سطح کوچک صاف
land
پشت
land
سطح داخلی لوله بین خانهای تفنگ
land
فرودامدن
land
خاک
land
ارض
land
زمین
land
خشکی
never-never land
غیر واقعی
land
به خشکی امدن پیاده شدن
land
رسیدن
never-never land
تخیلی
land
بزمین نشستن
never-never land
رویایی
land
سرزمین
land
زمین پیاده شدن برجستگی بین خانها
tenementary land
زمین اجاری
mother land
میهن
plough land
مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
native land
وطن
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
native land
میهن
mother land
وطن
mother land
سرزمین مادری
no man's land
سرزمین بی صاحب
no man's land
سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
common land
مکانعمومی
fluted land
سطحمسطحمته
land masses
خشکسار
land masses
کشخر
land masses
قاره
land masses
اقلیم
land masses
سرزمین بزرگ
land mass
خشکسار
dry land
خشکی
land registry
دفترنگهداریاطلاعاتمخصوصبهیکمنطقه
to work the land
زمین را زراعت کردن
waste land
اراضی موات
land on one's feet
<idiom>
با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
Who owns this land ?
این زمین مال کیست ؟
To be in the land of the living .
درقید حیات بودن
I'll need a plot of land .
یک قطعه زمین لازم دارم
land mass
کشخر
land mass
قاره
the lie of the land
چگونگی اوضاع مهثب
the lie of the land
وضع یا کیفیت طبیعی زمین وضع
table land
زمین هموار
switzer land
سویس
survey land
نقشه برداری زمین
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
scrub land
زمین بایر
registered land
زمین ثبت شده
the promised land
ارض موعود
to clear land
زمین راصاف کردن
land mass
اقلیم
land mass
سرزمین بزرگ
wild land
صحرا بیابان
wild land
زمین بایر و لم یزرع
waste land
زمین موات
Land-Rover
وسیلهنقلیهمورداستفادهدرزمینهایزبر
unutilized land
اراضی موات
to sight land
دیدن منظره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com