Dictiornary-Farsi | beginning of negotiations | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 52 (5 milliseconds)

English	Persian
beginning of negotiations	شروع مذاکره


Other Matches

negotiations	معاوضه مذاکرات
negotiations	گفتگو ها
negotiations	تماس ها مذاکرات و تماسهای بین دولتها به عناوین مختلف
to off negotiations	اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
negotiations	گفتگو
negotiations	معامله
negotiations	مذاکره
negotiations	انتقال
in the beginning	درابتدا
This is only the beginning.	این تازه اول کتاب است
from the beginning	از اول
at the very beginning	از همان اولش
at [in] the beginning	در آغاز [درابتدا ]
in the beginning	دراغاز
beginning	حرف یا نشانه آغاز بخشی از داده
beginning	ابتدا
beginning	اغاز
beginning	قسمت اول
beginning	بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد
beginning	شروع
beginning	نشانه آغاز یک رشته داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا نوار
result of the negotiations	حاصل مذاکرات
opening of negotiations	افتتاح مذاکرات [معاملات]
process of negotiations	روند مذاکرات
result of the negotiations	عاقبت مذاکرات
result of the negotiations	نتیجه مذاکرات
result of the negotiations	پی آمد مذاکرات
progress of negotiations	پیشرفت مذاکرات
leader of the negotiations	سرپرست مذاکرات
round of negotiations	دور مذاکرات
preliminary negotiations	مذاکرات مقدماتی
peace negotiations	مذاکرات صلح
failure of negotiations	شکست مذاکرات
beginning of message	شروع پیام
from beginning to end	ازاول تا اخر
She is beginning to lose her looks .	قیافه اش را دارد از دست می دهد
from beginning to end	ازابتداتا انجام
beginning of the month	اول ماه
beginning of message	شروع پیغام
pasteternity beginning	ازل
eternity without beginning	ازل
From beginning to end. From first to last .	از اول تا آخر
The negotiations were successful ( inconclusive ) .	مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
beginning of tape marker	علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
I'm beginning to get scared [hungry] .	آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] .
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
At the beginning of the month (year).	سر ماه ( سال )
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
I am beginning to realize ( understand ) .	کم کم دارم متوجه می شوم
It marked the beginning of a war.	این آغاز جنگ بود.
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن

beginning of negotiations

شروع مذاکره