Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English
Persian
bone conduction
رسانش استخوانی
Other Matches
conduction
رسانش الکتریکی هدایت
conduction
هدایت گرم
conduction
هدایت
conduction
رسانایی الکتریکی
conduction
گسیل
conduction
توانایی یک ماده برای هدایت جریان
conduction
رسانش
conduction
رسانایی
conduction
رهبری
conduction
هدایت تنظیم
conduction
بردن جریان
conduction
انتقال
equivalent conduction
رسانش هم ارز
conduction current
جریان رسانایی
conduction band
نوار رسانایی
conduction aphasia
زبان پریشی رسانشی
saltatory conduction
رسانش پرشی
heat conduction
هدایت حرارتی
stimulus conduction
رسانش محرک
conduction deafness
کری رسانشی
conduction electron
الکترون رسانایی
conduction electron
الکترون رسانش
conduction velocity
سرعت هدایت
electron conduction
هدایت الکترون
electrolytic conduction
رسانش الکترولیتی
neural conduction
رسانش عصبی
electrical conduction
رسانش الکتریکی
electric conduction
هدایت الکتریسیته
conduction velocity
سرعت رسانش
afferent conduction
هدایت اورانی
metallic conduction
رسانش فلز
metallic conduction
رسانش فلزی
ionic conduction
هدایت یونی
ionic conduction
رسانایی یونی
conduction band edge
لبه نوار رسانش
steady state conduction
رسانش با حالت پایا
bone
استخوان
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone
خواستن درخواست کردن
bone
تقاضاکردن
to the bone
<idiom>
به طور کامل
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
bone
عظم
skin and bone
پوست واستخوان
knuckle bone
قاب بازی
knuckle bone
سه قاب
long bone
استخوانهای دراز
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
shin bone
قصبه کبری
shin bone
درشت نی
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
navicular bone
استخوان زورقی
occipital bone
استخوان قمحدوه
parietal bone
اهیانه
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
ridge bone
تیره پشت
ridge bone
ستون فقرات پشت
ridge bone
استواری
ridge bone
استحکام
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
maxillary bone
استخوان ارواره
scroll bone
استخوان فرفرهای
malar bone
استخوان گونه
skin and bone
لاغر
splint bone
استخوان ساق نازک نی
bone dry
خیلی خشک
bone dry
خشکیده
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
alveolar bone
استخوانحفرهای
nasal bone
استخوانبینی
To set a bone.
استخوان جا انداختن
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
ungual bone
استخوان ناخنی
splinter bone
قصبه صغری
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
spoke bone
زند بالا
spoke bone
زند اعلی
stifle bone
کاسه زانوی اسب
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
temporal bone
استخوان گیجگاه
thigh bone
استخوان ران
thigh bone
فخد
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
marrow bone
قاب زانو
ankle bone
کعب
anvil bone
استخوان سندانی
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
cannon bone
استخوان ساق پا
ankle bone
استخوان قوزک
aitch bone
استخوان کفل
bone marrow
مغز استخوان
marrow bone
زانو
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
جوهر
marrow bone
استخوان مغز دار
bone of contention
مایه نفاق
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
خوش مزگی
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
cuttle bone
کف دریا
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
tongue bone
لامی
hyoid bone
استخوان لامی
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
استخوان چاربند
fish bone
استخوان ماهی
fish bone
خارماهی
foot bone
خرده استخوان پا
foot bone
غوزک مچ پا
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
frontal bone
استخوان پیشانی
green bone
نیزه ماهی
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
herring bone bond
نماچینی جناغی
herring bone bond
رج چینی جناغی
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
price cut to the bone
کمترین قیمت
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com