English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
Other Matches
dancing پای کوبی رقص
dancing دست افشانی
ice dancing مسابقه رقص دونفره روی یخ
country dancing نوعیرقص
dancing mania رقص شیدایی
rope dancing ریسمان بازی
morris dancing رقصmorris
rope dancing بند بازی
dancing language زبان رقص
ballroom dancing رقصهای دونفره
tap dancing رقصضربهای
break up تجزیه
break up تفکیک کردن
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break through نفوذ
break through شکاف
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up منحل کردن
break up value قیمت رهایی
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break even بی سود و زیان شدن
break down <idiom> ازکار افتادن
break through رخنه
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break even بی سود و زیان
break even سربه سر
break even سربسرشدن
break even صافی درامدن
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break down شکست فروریختگی پنچری
break off قطع کردن
break off موقوف کردن
break through عبورازمانع
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out شیوع
break out تاول زدن جوش زدن
break out شیوع یافتن
break off رهایی ازدرگیری
break off قطع تماس با دشمن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break down شکستگی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break out بیرون ریختن
to break out فاش یا افشاندن
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
get a break <idiom> فرصت داشتن
break out در گرفتن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break away قطع رابطه کردن
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break out شایع شدن
to break out درگرفتن
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break a شکستن
to break a دونیم کردن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
to break apart جداکردن
to break down خراب کردن
to break down ازپا انداختن
to break in رام کردن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in گرفتن
to break off کندن
to break off جداکردن
to break off موقوف کردن
to break off خاتمه دادن
to break one's f. قول دادن
break وقفه
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break نقطه فرودپرنده
break نقض کردن
break پاره کردن
break قطع کردن
break فرمان BREAK
break خردکردن
break شکستن
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break طلوع مهلت
break away گسیختگی
break away جدائی
break گسیختگی
break-up امیختگی
break زنگ تفریح
break راحت باش
break فتن
break ازهم باز کردن
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break شکستن موج
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break شکستگی
break شکست
break شکاف
break down تفکیک
break down ازاثر انداختن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break down درهم شکستن
break انتخاب شود
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
break down اسیب دیدن
break down تجزیه
break in رام کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break تجزیه
break مجزاسازی
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in رام کردن
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break تفکیک
to break one's promise شکستن عهدوقول
to break one's fast افطار کردن
to break in flinders خردکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to break company جدایی کردن
to break ones fast خوردن
to break open شکستن
to break open سوراخ کردن
to break bulk خالی کردن بار
to break contact اتصال راقطع کردن
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
to break a law قانون شکنی
to break a rebellion خوابا نیدن یک اشوب
to break a jest شوخی کردن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break in pieces خردکردن
to break a seal مهری رابرداشتن
to break news فاش کردن اخبار
to break a jest مزه انداختن
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break contact جریان راگسستن
to break ones fast افطارکردن
break-ins حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins رام کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
to break one's leg شکستن ساق پا
to break off one's engagement نامزدی خود را نقض کردن
to break [off] an engagement نامزدی را نقض کردن
to break into a building با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
to take a mandatory break وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
bird's-break ابزار رخ منقاری
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
data break تاریخ تعویض کلید رمز
To break ranks. صف را شکستن
to break to pieces خرد کردن
to break the prison گریختن از زندان
to break the ice دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the ice رو کسی باز شدن
to break rank بی نظم شدن
to break rank بهم خوردن
to break rank بهم زدن
to break rank صف
to break rank صف شکستن
to break to pieces شکستن
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
Break. Recess. زنگ تفریح
To break a spell. طلسمی راباطل کردن
break line خطیقه
coffee break تنفس
coffee break تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
to break with one's friend با دوست خود بهم زدن
to break wind بادول کردن
to break wind تیزدادن
tea break زنگتفریح
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
break into the market در بازار رسوخ کردن
break key کلید توقف
break loose ول شدن
bad break فضای خالی
bad break که اشتباهاگ در محلی از کلمه وارد شده باشد
bad break مشکلی که گاهی در نرم افزار کلمه پرداز با اعمال خودکار فاصله ایجاد میشود
bad break قطع نامناسب
break loose در رفتن
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
break up price بهای تصفیه
break up price بهای انحلال
break wind باد ول دادن
break ball اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
break wheel چرخ قطع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com