English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
he makes rings round them دست انهارا از پشت می بند د
Other Matches
He who makes no mistakes makes nothing . <proverb> آن کس اشتباه نمى کند که کارى انجام نمى دهد .
still rings حلقههای بی حرکت ژیمناستیک
if a rings اگر کسی تلفن کرد
rings حلقههای دارحلقه
rings حرکات دارحلقه
key-rings حلقهای که بدان کلید می اویزند
saturn rings حلقههای زحل
two rings for the servant دو زنگ برای نوکر
signet rings انگشتر خاتم دار
wedding rings حلقه انگشتری نامزدی یاعروسی
The name rings at bell. لین اسم به گوشم آشناست
olympic rings 5 حلقه المپیک
collector rings حلقههای لغزان
slip rings حلقههای لغزان
fluing rings دارحلقه
The sound rings in the ears. صدا در گوش می پیچد
makes سرشت
makes شبیه
That makes it even. این به آن در
makes ساختمان ساخت
makes گاییدن
makes تاسیس کردن
makes واداریامجبور کردن
makes باعث شدن
makes تهیه کردن طرح کردن
makes قرار دادن
makes ساخت ترکیب
makes درست کردن ساختن اماده کردن
What makes you ask that ? Why do you ask ? چطور مگه؟
makes حالت
makes ترکیب
makes رسیدن به ساخت
makes پیمودن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
What makes you ask that ? Why do you ask ? چطور مگه ؟
makes خلق کردن
makes تصنیف کردن
makes نظیر
makes طرح کردن
makes ساختن
makes بوجود اوردن
makes درست کردن
he makes most noise میکند
to makes suit در خواست کردن
he makes most noise او از همه بیشتر صدا یا
He makes faces. او دهن کجی میکند.
Many a little makes a mickle . قطره قطره جمع گرددوانگهی دریا شود
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
the person who makes to another force to inorder therat a something do
the person who makes مکره
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
see in the past makes saw فعل see در گذشته sawمیشود
one of the makes lawful محلل
it makes a t. difference تفاوت خیلی زیادی نمیکند
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
It makes my stomach turn [over] . <idiom> دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
haste makes waste ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
haste makes waste تعجیل موجب تعطیل است
he makes occasional mistakes گاه گاهی اشتباه میکند
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
A still tongue makes a wise head. <proverb> لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
It makes ones hair stand on end . موبرتن آدم راست می شود
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb> صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
Smoking makes you ill and it is also expensive. سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
Training makes the memory absorb more. آموزش [ورزش حافظه] باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
Sea [mountain] air makes you hungry. هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد.
Absence makes the heart grow fonder. <proverb> جدایى و دورى , باعث افزایش علاقه و دوستى مى شود.
A happy heart makes a blooming visage. <proverb> قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد .
In the long run fatty food makes your arteries clog up. در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
to come round سرزدن
round up جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده
round up گرد کردن افزایشی
to round up تبعیدکردن
to round up جمع اوری کردن
round off گرد کردن
to come round گشت زدن
round out دورزدن هواپیما برای نشستن
round out دور زدن
right round دور تادور
to get round ازسرخودرفع کردن ریشخندکردن
round on جمع اوری کردن
to round on any one چغلی کسیرا کردن
round off گرد کردن برشی
out of round غیرمدور
to get round باحیله پیشدستی کردن بر
round on گرد کردن
round and round ازهر طرف
to round up گلوله کردن
to round up گرد کردن
to go round برای همه کفایت کردن
round and round دور تا دور
round and round گرداگرد
round and round از هرسو
to look round اطراف کار را دیدن یا پاییدن امکان چیزیی راسنجیدن
to go round دورزدن
round in به هم بستن قرقرههای تاکل ناو
round down گرد کردن کاهشی
round d. دوجین تمام
to go round دیدنیهای غیر رسمی کردن
round about پر پیچ و خم
round about دور سر گرداندن مطلب
to go round به همه رسیدن
round out گرد کردن
to round on any one از کسی چغلی کردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
right round گرداگرد
right round از هرسو
right round از هر طرف
ro round off گرد کردن
ro round off صاف کردن
ro round off ازتیزی دراوردن
ro round off کاو کردن محدب کردن
round d. دوازده تاتمام
round نوبت گردکردن
round مشابه 8759
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت بیشتر یا کمتر
round روش سازماندهی استفاده از کامپیوتر توسط چندین کاربر که هر یک آنرا در یک زمان اجرا می کنند و به بعدی می فرستند
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت کمتر
round آنچه در دایره حرکت میکند
round گرد کردن
round گرد بی خرده
round بی خرده
round گرد
all round دورتا دور
round نوبت گرد کردن
all round سرتاسر
round عدم دقت در اعداد به علت گرد کردن
round مدور
round بی خرده کردن
round کامل کردن
round تکمیل کردن
round دور زدن مدور
round گردی
round منحنی
round دایره وار
round عدد صحیح
round مبلغ زیاد
round گلوله
round فشنگ
round تعداد تیر تعداد شلیک دور
round دوربازی
round روند بوکس برابر 3 دقیقه زمان مسابقه تکواندو
round هرروند 3 دقیقه و هرمسابقه 3روند دارد با یک دقیقه استراحت بین روندها
all round کاملا شامل هر چیز یا هرکس
round-up حمله ناگهانی پلیس
go round به همه رسیدن
go round دور زدن
come round بحال اول رسیدن
to come round [around] <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
get round از سر خود وا کردن
get round طفره رفتن
get round بدست اوردن
get round قلق
get round پیش دستی کردن بر
get round از زیر [کاری] در رفتن
come round بازگشتن
come round بهوش امدن
it is the other way round وارونه است
come round شفا یافتن
round-up ورود ناگهانی پلیس
look round اطراف کار را دیدن
it is the other way round عکس این است
angle-round نبش گرد
to turn round چرخیدن
to turn round گردگشتن
to show one round کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to turn round دورزدن
yean round کار کننده درتمام سال
to turn round دور گشتن
to pull round بهبودی یافتن
year-round <idiom> همه ساله
round the clock ۲۴ ساعته
to round into a man بمردی رسیدن
to come round [British E] [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
round pronator عضلهمکبورود
to round into a man مرد شدن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
top round قسمت گرد
year-round در تمام مدت سال
common round ابزار فیتیله
right round bracket پرانتز بسته
year-round همه ی سال
round bracket پرانتز
round brush بورسگردمویی
round eye دکمهقزن
round neck یقهگرد
The news got round that he has come. خبرپیچیدکه اوآمده است
paper round فردیکهدریکمسیرخاصبهدرخانههاروزنامهمیرساند
round-eyed چشمگرد
round-the-clock پیوسته
round-the-clock لاینقطع
round-the-clock روز و شب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com