Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
pull the pace
جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
Other Matches
pace
یورتمه رفتن
pace
پیمودن
pace
باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace
گام زدن
pace
سرعت
pace
شیوه تندی
pace
سرعت حرکت
pace
قدم زدن
pace
شاه نشین
pace
سکو
pace
حفظ توان
pace
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace
اهنگ حرکت
pace
شیوه گام برداشتن
pace
خرامش
pace
قدم
pace
گام
pace
با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
keep pace
<idiom>
سریع السیر رفتن
to keep pace with any one
گام های برابرباکسی برداشتن
to keep pace with any one
باکسی برابرقدم زدن
to pace off
با گام شماری جدا کردن
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
to pace off
باگام برداری شمردن
To keep pace with someone.
پا به پای کسی رفتن
foot pace
قدم آهسته
half-pace
شاه نشین نیم گرد
At a leisrely pace.
خوش خوشک ( آرام سلانه سلانه )
at a slow pace
اهسته
foot pace
سکو
change of pace
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
snail's pace
<idiom>
حرکت آهسته روبه جلو
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
foot pace
پله
half pace
شاه نشین
half pace
تخت گاه
To quicken ones pace .
قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
personal pace
اهنگ فردی
pace of the green
سرعت گوی
pace maker
پیشقدم
pace maker
راهنما
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
pace car
اتومبیل راهنمای اتومبیلهای مسابقه در رژه
set the pace
پیشقدم شدن
requiescat in pace
روحش ارام یا روانش شادباد
half pace
سکو
to pace the web
پارچه بافته را به نسبت تندی بافت به نوردپیچیدن
pace-setter
نافم اهنگ حرکت
pace-setter
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace setter
نافم اهنگ حرکت
pace setter
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
at walking pace
با سرعت پیاده روی
pace-setters
نافم اهنگ حرکت
pace-setters
نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
medium pace bowler
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
to have the pull of
برتری داشتن بر
to pull together
با هم کارکردن
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
pull up with
با چیزی برابر شدن
pull over
ژاکت
pull through
در تنگنا کمک یافتن
to pull together
باتفاق زیستن
pull over
عرق گیر
pull down
خراب کردن
pull down
پایین اوردن تخفیف دادن
pull down
کاستن
pull down
دریافت کردن
Pull yourself together.
حواست را جمع کن
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
pull off
باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull off
مقاومت کردن
pull off
نیروی کشش برقی
pull
برتری جزئی و مختصر
pull over
اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull over
پیراهن کش ورزش
pull together
همکاری کردن
pull up
جلو افتادن رسیدن
pull
کشیدن دندان
pull
بطرف خود کشیدن کشش
to pull
اغراق گفتن
to pull
افسانه جعل کردن
to pull out
از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
to pull off
بردن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
to pull off
برداشتن
to pull in
داخل واگن خانه شدن
to pull in
دست از کار یا رویه خودکشیدن
to pull down
ارزان کردن
to pull down
خراب کردن بی بنیه کردن
pull
کندن پشم کندن از
pull
چیدن
pull up
صعود
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
pull up
کاستن سرعت اسب
pull up
اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull up to
به چیزی رسیدن
pull up to
با چیزی برابر شدن
pull up with
به چیزی رسیدن
to pull through
رها شدن
to pull through
جنس
pull
بیرون کشیدن بازیگر
to have the pull of
اعمال نفوذکردن بر
pull
1 way give
to pull down
ویران کردن
pull
کشش
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
pull in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
to pull through
کامیاب شدن
pull out
ترک کردن
pull out
عازم شدن
pull out
بیرون امدن
pull out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-out
ترک کردن
pull-out
عازم شدن
pull through
<idiom>
بهبود یافتن
pull
کشیدن
pull-out
بیرون امدن
pull-out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
to pull through
موفق شدن
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
pull
POP
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
بازیابی داده از پشته
pull up
جلوگیری کردن
pull away
عقب نشینی کردن
pull in
متوقف شدن
pull away
کنار گرفتن
pull (something) off
<idiom>
باانجام رساندن کامل کارها
to pull through
به هدف خود رسیدن
pull in
توقیف کردن
pull-in
توقیف کردن
pull-in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in
متوقف شدن
to pull caps
نزاع کردن
to pull the strings
دیگران را الت قراردادن
to pull the strings
گربه رقصاندن
to pull the wires
گربه رقصانی کردن
to pull the wires
تحریکات کردن
to pull the wires
سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
to pull to pieces
عیب جویی کردن از
to pull on one's stockings
جوراب پا کردن
to pull at a pipe
با کوشش اب از لولهای کشیدن
to pull on one's stockings
چوراب بپاکشیدن
to pull caps
هایهو برپا کردن
to pull round
بهبودی یافتن
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to pull to pieces
از هم سوا کردن
to pull up a plant
گیاهی را ازریشه دراوردن
to pull up by the roots
ریشه کن کردن
to pull up by the roots
از ریشه دراوردن
to pull up by the roots
از بیخ دراوردن
to pull up by the roots
بیخ کن کردن
pull handle
دستهکشش
pull rank
<idiom>
تحت تفثیر قراردادن
pull out of a hat
<idiom>
اختراع کردن
pull rod
میلهکشش
pull strap
نوارکشش
pull someone's leg
<idiom>
سربه سرکذاشتن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
pull ahead
جلو زدن
[در رانندگی]
pull strings
<idiom>
رشوه دادن
pull one's socks up
<idiom>
پیشنهاد عالی دادن
pull the plug
<idiom>
افشاء راز کسی
to pull down a building
متلاشی کردن ساختمانی
to pull to pieces
از هم جداکردن
to pull strings
از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
pull up stakes
<idiom>
کوچ کردن
to pull to pieces
خرد کردن
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
pull the plug
<idiom>
شغل مناسب
To pull the trigger .
ما شه تفنگ را کشیدن
pull back
مانع
drawbar pull
فشار وارد به بازوی اتصال یابازوی کشش
give a pull at
کشیدن
hamstring pull
کشیدگی عضله پشت ران
pull gear
چرخ دنده بالابر
hydrostatic pull
کشش ایستابی
leg pull
دست اندازی
long pull
اضافه پیمانهای که درنوشابه خانه ها برای جلب مشتریان میدهند
mzgnetic pull
کشش مغناطیسی
pull a face
ادا در اوردن
pull a horse
دهنه اسب را کشیدن
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
pull by the leg
دست انداختن
pull device
ماسوره کشش مین
leg pull
گول زنی
pull device
عامل کششی
pull down menu
فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
pull down menu
شود
dead pull
کوشش بیهوده
pull-outs
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull back
بازداشت
pull back
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull back
فنر
pull-back
مانع
pull-back
بازداشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com