Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
shake-hands grip
طرزقرارگیریدست
Other Matches
to shake hands
دست دادن
To shake hands with someone.
با کسی دست دادن
grip
زکام همه جاگیر
grip
نزله وبایی نای
grip
گریپ نهر کوچک
grip
نیروی گرفتن ادراک و دریافت
grip
چنگ
grip
چنگ زنی
grip
انفلوانزا
grip
نهر کندن
grip
محکم گرفتن
grip
جوی روباز کوچک
grip
بریدگی برای گذراندن اب
grip
چنگک
grip
گیره
grip
قلاب
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
گیر دادن
grip
ترمینال
grip
دستگیره
grip
برش
grip
چسبیدن به
grip
محکم گرفتن چیزی
grip
گیره بست
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
bulldog grip
گیره سیم
cable grip
چنگال کابل
false grip
گرفتن
front grip
گرفتن میله دست مهتابی
grip length
طول قسمت رزوه نشده ساقه پیچ که معادل حداکثر ضخامت قطعات متصل شونده میباشد
hair-grip
تل - گلسر
To grip someone by the throat .
گلوی کسی را گرفتن
types of grip
انواعگرفتن
grip wrench
اچار لوله
grip handle
جادستی
tennis grip
طرز گرفتن راکت تنیس
wire grip
بست سیم
butt grip
محلقرارگرفتندست
parry a grip
بدل
cord grip
زهقلاب
door grip
دستگیرهدر
hair grip
سنجاقسر
pole grip
دستهمتصلبهدست
hand grip
گیرهدست
heel grip
گیرهپاشنه
penholder grip
دستگیرهپاندولی
pistol grip
دستگیرهپیستول
vinyl grip sole
کفبستهوینلی
throttle twist grip
دستگیره موتور گازی
pistol grip handle
دستهنگهدارندهپیستون
twist grip throttle
گیرهترتلدوتایی
shake-up
تکان سخت دادن
shake-up
احساسات راتحریک کردن
shake-up
سرهم بندی دگرگونی
shake down
اوار
shake out
باز کردن بادبان
shake down
ازمودن
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
shake down
تجزیه
shake down
فروریختگی
shake up
سرهم بندی دگرگونی
shake up
احساسات راتحریک کردن
shake
ارتعاش
shake
تکان
shake
لرزش تزلزل
shake
لرز
shake
تکان دادن
shake
تکان دادن جنباندن
shake
اشفتن
shake-out
باز کردن بادبان
shake-out
لرزاندن رکود
shake-out
باتکان بیرون بردن
shake out
لرزاندن رکود
shake
لرزیدن
shake down
<idiom>
باحیله پول درآوردن
shake
لرزاندن
shake
لرزش نوسان
shake out
باتکان بیرون بردن
shake
شکاف
[در چوب یا تنه درخت]
shake up
<idiom>
تغییر دادن سیستم کاری
shake up
تکان سخت دادن
to shake a leg
رقص
to shake a leg
رقصیدن
give it a shake
انرا تکان دهید
to shake off the dust
تکاندن
to shake up
[a company]
<idiom>
سازمان
[شرکتی را ]
اساسا تغییر دادن
shake bottle
بطری حاوی گویهای کوچک نمره دار برای تعیین شماره بازیگر بیلیارد
to shake a leg
دست افشاندن
to shake down mulberries
توت تکاندن
to shake a leg
<idiom>
عجله کردن
[اصطلاح روزمره]
to shake off the dust
گردگیری گردن
wind shake
تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان
fair shake
<idiom>
رفتار درست
milk-shake
مخلوط شیر وشربت وبستنی
shake off (an illness)
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
shake a leg
<idiom>
تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
shake-ups
سرهم بندی دگرگونی
shake-ups
احساسات راتحریک کردن
shake-ups
تکان سخت دادن
milk shake
مخلوط شیر وشربت وبستنی
to shake off the dust
گرد گرفتن
Come on, shake a leg!
عجله بکن!
[اصطلاح روزمره]
shake-outs
باتکان بیرون بردن
shake-outs
لرزاندن رکود
shake-outs
باز کردن بادبان
To shake ( swing , roll) ones hips .
قر دادن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
hands off
<idiom>
hands down
<idiom>
hands on
<adj.>
کارآمد
old hands
ادم با سابقه و مجرب
to come to hands
دست به یخه شدن
hands down
بدون کوشش بسهولت
of all hands
ازهرسو
hands-off
دست نزنید
hands
crew
hands
قدرت توپگیری
second hands
نیم دار
second hands
کار کردن
second hands
عاریه
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
second hands
مستعمل دست دوم
all hands
کلیه پرسنل
all hands
همگی اماده همگی
hands down
بدون احتیاط
of all hands
ازهمه طرف درهرحال
hands off
دست نزنید
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands off
دست زدن موقوف
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
on all hands
ازهرسو
on all hands
ازهمه طرف
on all hands
بهرطرف
hands-off
دست زدن موقوف
To rub ones hands.
دستها را بهم مالیدن
duty hands
گروه نگهبانان
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
clean hands
پاکی
to change hands
دست بدست رفتن
all hands parade
همگی به رژه
(one's) hands are tied
<idiom>
by show of hands
با نشان دادن دست
change hands
دست بدست رفتن
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
all hands parade
سان و رژه عمومی
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
clean hands
بی الایشی
hour hands
عقربه ساعت شمار
My hands are tied.
<idiom>
دستهایم بسته اند.
chafe of hands
ساییدگی پوست دست ها
My hands are tied.
<idiom>
نمی توانم
[کاری]
کمکی بکنم.
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
hands of Fatima
طرح دستان فاطمه
[نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
someone's hands are tied
<idiom>
دستهای کسی بسته بودن
[اصطلاح مجازی]
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him.
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
to lay hands on
دست زدن به
lay hands on something
چیزی را یافتن
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
lay hands one someone
دست روی کسی بلند کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
farm hands
پالیزگر
farm hands
کشتیار
farm hands
کارگر مزرعه
deck hands
جاشو
deck hands
ملوان ساده
wash your hands
دستهای خود را بشویید
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
open hands
سخاوت
open hands
دست باز بودن
to clasp hands
دست بهم زدن
to link hands
دست بهم دادن
to lay hands on
دست انداختن بر
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
lay hands on something
بر چیزی دست یافتن
joint hands
تشریک مساعی کردن
to clasp hands
دست یکی شدن
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
imposition of hands
دست گذاری
It is in the hands of God .
دردست خدا ست
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
it injured his hands
بدستهایش اسیب زد
duty hands
نگهبانان
join hands
توحید مساعی کردن
joint hands
شریک شدن
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
to read people's hands
کف بینی کردن
Wipe your hands on a towel.
دستهایت را با حوله پاک کن
ammunition in hands of troops
مهمات موجود در دست یگانها
Those who agree,raise their hands.
موافقین دستهایشان رابلند کنند
standard poker hands
استانداردبرهایدستی
to get
[lay]
[put]
your hands on somebody
<idiom>
کسی را گرفتن
[دستش به کسی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com