English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
short-circuits اتصال کوتاه
Other Matches
circuits مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits طرح گرافیکی یک مدار
circuits اطلاعات مربوط به توانایی یک مدار مخصوص
circuits دایره
circuits مسیر گردش
circuits اتصال الکتریکی
circuits مدار منط قی که روی ورودیهای دودویی برای تولید خروجی طبق مجموعه توابع سخت افزاری عملیات انجام میدهد
circuits یچ کردن عملیات انجام میدهد
circuits مدار الکترونیکی که از چندین دروازه منط ق تشکیل شده است مثل :Exor , OR , And
circuits وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی فلزی دارد که روی سطح آن چاپ شده اند و پس از نصب اجزای دیگر مدار کامل میشود
circuits وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
circuits وسیلهای که ولتاژ یا جریان یا امیدانس یا سیگنال یک مدار را اندازه گیری میکند
circuits نصب تختهای که عناصری که بعداگ بهم وصل شده
circuits ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuits و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
circuits مدار جریان
circuits حوزه قضائی
circuits احاطه کردن
circuits دورچیزی گشتن درمداری سفر کردن
circuits اتحادیه کنفرانس
circuits مدار
circuits جریان حوزه
circuits گردش
circuits دوره
circuits حوزه قضایی یک قاضی دور
circuits پیست اسبدوانی
circuits حوزه صلاحیت دادگاه
circuits پیست اتومبیلرانی
circuits جریان الکتریکی
circuits مسیر
logic circuits مدارهای منطقی
closed circuits تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود
closed circuits تلویزیون مداربسته
closed circuits مدار بسته
coupling of circuits پیوست مدارها
computer circuits مدارهای کامپیوتری
control circuits مدارهای کنترل
coupling of circuits تزویج مدارات
scheduled circuits خط وط تلفن فقط برای ارتباط دادهای
series circuits مدارهای زنجیری
connections of polyphase circuits اتصالهای مدارهای چند فاز
short of غیراز
short کوتاه
short مختصر
it was nothing short of کم از.....نبود
it was nothing short of پای کمی از.......نداشت
short of <idiom> کمبودچیزی
short قاصر
very short شعاع عمل خیلی کم
nothing short of عینا همان
very short برد خیلی کوتاه
in short خلاصه
something short نوشابه تند
short of جز
in short مختصرا
to come short قاصر امدن
come short قاصر امدن
short-changes کلاهبرداری کردن
short-changes گوشبری کردن
short-changes حق کشی کردن
short course مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
i took him up short بی مقدمه جلو او را گرفتم
short-changes کش رفتن
short-changes کمتر پول دادن
short-changes مغبون کردن
for short برای رعایت اختصار
short کوتاه خوردن گلوله
something short عرق
short <adj.> کوتاه
short بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short کسری داشتن
short توپ بی هدف
short پایین تر
short کوچک باقی دار
short شلوار کوتاه تنکه
short یکمرتبه
short بی مقدمه پیش از وقت
short ندرتا
short کوتاه کردن
short اتصالی پیداکردن
short ناقص
short مدار قطع شده
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short تک تیر کسری
short نزدیک تور
short غیرکافی
short <adj.> مختصر
short کسردار
short خلاصه
short <adj.> خلاصه
short طولانی نه
short تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short کمتر
short مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short کوتاه مدت
the long and the short of it <idiom> نتیجه کلی
to cut short کوتاه کردن
short weight وزنه کم
short wind تنگه نفس
short thrust نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short winded از نفس افتاده
short winded دارای تنگی نفس
short wheel خودرو شاسی کوتاه
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
short weigt سنگ کم
short weight سنگ کم
short tour ماموریت کوتاه مدت
short ton تن کوچک
short tour انتقال کوتاه مدت
short title فهرست عناوین قانون
short title عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short title عنوان کوتاه شده
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short time کوتاه مدت
short winded کم نفس
short sighted نزدیک بین
short sight نزدیک بین کوته نظر
short sight نزدیک بینی کوتاه نظری
short side خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short shunt شنت کوتاه
short shrift مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short sea دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
short sale سلم
short sale بیع سلف پیش فروشی
short sale معامله سلف
short sale سلم فروشی
short sale پیش فروشی
short run زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
short run مدت کوتاه
short run کوتاه مدت
short round گلولهای که اشتباها روی قوای خودی فرود می اید
short sighted کوته بین
short sighted کوته نظر
short sighted ناشی از کوته نظری
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term دوره کوتاه
short term مختصر
short term کوتاه مدت
short tempered زودرنج
short tempered عصبانی
short tempered از جا در رفته
short temper کم حوصلگی
short swing پیچهای با شعاع کم
short supply اماد کم یاب
short supply اماد کمبود دار
short stay لنگر طول کوتاه
short splice پیوند کوتاه
short ski اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short round فشنگ لق یا اسیب دیده گلولهای که کوتاه خورده باشد
to cut short قطع کردن میان برکردن
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
run short <idiom> کافی نبودن
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
To cut someone short . نطق کسی را کور کردن
It is in short supply. زمینه اش دربازار کم است
We are short of space here . اینجا جا کم داریم
To be short tempered with someone. با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
short-staffed کمبودنیرویکاری
short sock جورابکوتاه
short sleeve کوتاهیآستین
short peroneal نازکنیکوتاه
short glove دستکشکوتاه
short-lists فهرست کوتاه
short-listing فهرست کوتاه
short and sweet <idiom> مختصر ومفید
short shrift <idiom> رفتارگستاخانه
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
to keep somebody on a short leash آزادی کسی را خیلی کم کردن
a short while ago اخیرا
a short while ago چندی پیش
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
in the short run در کوتاه مدت
short-listed فهرست کوتاه
short-list فهرست کوتاه
short-change کش رفتن
short-change کمتر پول دادن
short-change مغبون کردن
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
to sell short سام فروختن
to sell short پیش فروش کردن
to run short زیر short امده است
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to fall short کوتاه امدن
to fall short کم رفتن
to fall short نرسیدن
to fall short کسرامدن
short-change کلاهبرداری کردن
short-change گوشبری کردن
short-change حق کشی کردن
short-changing حق کشی کردن
short-changing گوشبری کردن
short-changing کلاهبرداری کردن
short-changing کش رفتن
short-changing کمتر پول دادن
short-changing مغبون کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com