English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 105 (6 milliseconds)
English Persian
sick berth بهداری کشتی ودانشکده وغیره
Search result with all words
sick berth attendant پزشکیار
Other Matches
berth خوابگاه کشتی
berth جایی که قایق به لنگربسته میشود
berth جای خوابیدن درقایق
berth اطاق کشتی لنگرگاه
berth پهلوگرفتن
berth کسب عنوان
berth پهلوگاه
berth لنگرگاه
berth اسکله
berth محل لنگراندازی
on berth ناوحاضربه بارگیری
on berth ناوی که داخل پناهگاه یا بندرلنگرانداخته است
on berth در داخل بندر
berth موقعیت جا
discharging berth اسکله تخلیه
To dock . To berth. پهلو گرفتن (کشتی در اسکله )
transfer berth دوبه یا سکوی نقل و انتقال نیروها به ساحل از ناوچههای اب خاکی
charging berth اسکله بارگیری
to give wide berth to دوری کردن از
to give wide berth to کناره گیری کردن از
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
he is sick او ناخوش است
to be sick قی کردن
to be sick حال تهوع داشتن
sick مریض شدن
sick unto ناخوش سخت یا مردنی
you will become sick شما بیمار میشوید
sick علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sick کیش کردن جستجوکردن
sick مریض
sick of (someone or something) <idiom> نفرت از چیزی
sick-out اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
really sick واقعا جالب
he is rather i. than sick بهم خوردگی یاساکت دارد
he is rather i. than sick ناخوش نیست
sick ناخوش
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
sick ناساز ناتندرست
sick بیمار
really sick واقعا عالی
really sick خیلی محشر
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
travel-sick آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
sick pay وجهازکارافتادگی
I am feeling I'll (sick). حالم بد است
sick building اشارهبهساختمانهایمدرن
sick-outs اعتصاب از راه خود را به بیماری زدن
sick note گواهیپزشکیاستعلاجی
sick and tired <idiom>
hope-sick <adj.> آرزو به دل
sick [British E] <adj.> خیلی خوب
sick [British E] <adj.> عالی
sick [British E] <adj.> محشر
sick as a dog مایوس
sick as a dog دمق
take ill/sick <idiom> مریض شدن
hope-sick <adj.> حسرت به دل
sick bay بهداری کشتی ودانشکده وغیره
he is liable to become sick اماده ناخوشی است
heart sick دلسوخته
heart sick دلتنگ
heart sick افسرده
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
love sick بیمار عشق
love sick دلباخته
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
he is a man he is sick وی مریض میباشد
he is a man he is sick اویک مرداست
sick bay بهداری روی ناو
sick bays بهداری کشتی ودانشکده وغیره
sick bays بهداری روی ناو
sick leave مرخصی استعلاجی
sick leave استراحت بیماری
dangeously sick سخت بیمار
dangeously sick خطرناکانه ناخوش
sick at heart روحاکسل است
sick bed بستر بیماری
sick list صورت بیماران
sick nurse پرستار بیمار
sick of a fever تب دار
sick of flattery بیزازیاسیرازتملق
sick of love بیمار عشق
sick slip برگ اعزام به بیمارستان
to feel sick حال تهوع داشتن
to feel sick قی کردن
sick industry صنعت عقب مانده
sick industry صنعت بیمار
sick headache سردرد همراه با
sick headache تهوع
sick call صف بیماران
sick call مراجعه به بهداری
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
to smoke oneself sick از بسیاری استعمال دخانیات ناخوش شدن
i sort of feel sick مثل اینکه حالم دارد بهم میخورد
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
i sort of feel sick یک جوری میشوم
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com