Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (8 milliseconds)
English
Persian
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task.
کار حضرت فیل است
component
عنصر
component
مولفه
component
جزء
component
ترکیب دهنده
component
ترکیب کننده
component
اجزاء
d.c. component
مولفه دی سی
component
عضو قسمت
component
جزء ساختمانی
component
همنه
component
قطعه
component
همنهند
component
سازا
component
جزء در شیمی
component
سازنده
component
مولفه بردار
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
جزء سازنده
component
جسمهای ترکیب کننده
component
عضو
component
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component
تعداد اعضای الکترونیکی در واحد مسافت در روی یک PCB
component
خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
component
قسمت
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
building component
اجزای ساختمان
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
component part
جزء ساختمان
component drawing
رسم جزیی
component drawing
رسم قطعات
component efficiency
میزانی برای اندازه گیری بازده یک قسمت از یک ماشین
component forces
نیروهای تشکیل دهنده یک یکان یکانهای تابعه قسمتهای تابعه یک عملیات مشترک
component forces
نیروهای مولفه
wattless component
جریان هرز
three component theory
نظریه سه مولفهای
magnetic component
قطعه مغناطیسی
national component
هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
out of phase component
مولفه بیرون از فاز
range component
عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
reactive component
جریان هرز
service component
نیروی مسلح
service component
نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات
idle component
اجزاء کور
zero sequence component
مولفه همقطب
one component system
سیستم یک جزیی
component operation
عناصر عملیاتی
discrete component
با مولفههای گسسته
discrete component
مولفه گسسته
electric component
قطعه الکتریکی
wind component
مولفه مربوط به باد
wind component
شاخه سمتی باد
frequency component
اجزای فرکانس
wattless component
جریان کور
homopolar component
مولفه همقطب
tangential component
مولفه مماسی
active component
مولفه موثر
component life
عمر قانونی یک وسیله
plain component
متن یا قسمت کشف یک پیام رمز
to f. a task
از زیرکاری در رفتن
task
جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task
ماموریت
task
کار تکلیف
task
شغل
to p with a task
درکاری پشت کارداشتن
task
وفیفه
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
task
تکلیف
take to task
مورد مواخذه قرار دادن
to take somebody to task
کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task
از کسی عیب جویی کردن
task
تهمت زدن تحمیل کردن
task
کار
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
امرمهم وفیفه
solid state component
مولفهء حالت جامد
single component gases
گازهای تک جزیی
component end item
قطعات و اقلام تجهیزات عمده
deflection component of trail
شاخه سمتی مسیر
component of a symmetrical system
مولفه دستگاه متوازن
deflection component of trail
شاخه سمتی معبر حرکت
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده در عملیات
inductance component of spark
پخش القایی جرقه
integrate electronic component
قطعه الکترونیکی مجتمع
component change order
دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
component change order
دستور تغییر قطعات یک وسیله
capacity component of spark
بخش فرفیتی جرقه
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
از پس کاری برآمدن
task organization
سازمان برای رزم
task organization
سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task element
عنصر اجرای عملیات
task organization
سازمان رزمی
task management
مدیریت وفیفه
task management
مدیریت کار
task oriented
تکلیف گرا
mammoth task
وظیفه خیلی بزرگ
Can I entrust this task to you?
می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit
یگان ماموریت
task work
کار موفف
task group
گروه ماموریت زمینی
task group
ناو گروه مامور اجرای عملیات
implied task
وفایف استنتاجی
implied task
ماموریت استنتاجی
he is unequal to the task
مرد اینکار نیست
foreground task
کار یا وفیفه پیش زمینه
fire task
ماموریت اتش
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
نیروی اجرای عملیات
task forces
تاسک فورس
task forces
گروه کار
task force
نیروی اجرای عملیات
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force
تاسک فورس
task force
گروه کار
interrupted task
تکلیف ناتمام
unfinished task
تکلیف ناتمام
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
task fleet
ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
it is a thankless task
هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task element
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
task analysis
تحلیل تکلیف
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
abnormal end of task
abend
task state descriptor
توصیف گر حالت کار
task control block
بلاک کنترل کار
task control block
بلاک کنترل وفیفه
amphibious task force
گروه رزمی اب خاکی
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
to break the neck of a task
کمر کاریرا سکشتن
joint task force
گروه رزمی مشترک
joint task force
نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
low level task
تکلیف سطح پایین
It is a laborious task (job).
کارپرزحمتی است
task state descriptor
توصیف کننده وضعیت وفیفه
carrier task force
گروه رزمی هواپیمابر دریایی
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com