Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
the root of a word
ریشه واژه
the root of a word
اصل کلمه
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
root
بیخ
root
پای دندانه
root
ریشه گرفتن
root
جذر
root
بنیاد
root
بنیان پایه
root
اساس
root
سرچشمه زمینه
root
ریشه کن کردن
root
دادزدن
root
غریدن
root
ریشه دار کردن
root
عدد به توان یک دوم . جذر یک عدد
to root up
قلع وقمع کردن
to root
کردن
to root
سپوختن
to root
گاییدن
To get to the root of something.
ته وتوی چیزی را درآوردن
to take root
ریشه زدن
to take root
ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
root
بالاترین دایرکتوری که از آن سایر دایرکتورها شاخه می شوند
root
توان کسری یک عدد
root
گره شروع که از آن تمام مسیرهای شاخههای ساختار درخت آغاز می شوند
to root up
از ریشه دراوردن
to root up
ریشه کن کردن
to take root
ریشه کردن
root
اصول
root
اصل
root name
نام اصلی
root
از عددی ریشه گرفتن
root up
ریشه کن کردن
root
جذر
[ریاضی]
root
ریشه
[ریاضی]
to take the n-th root
جذر
[ان]
ام یک عدد را گرفتن
[ریاضی]
root out
ریشه کن کردن
root
بن
root
پایه
to take the n-th root
ریشه
[ان]
ام یک عدد را گرفتن
[ریاضی]
root
ریشه
ventral root
ریشه قدامی
wing root
ریشه بال
anterior root
ریشهپیشین
insane root
سیکران
sweet root
سوس
insane root
بذر البنج
insane root
بذر البنگ
squar root
جذر
strike root
ریشه زدن
strike root
ریشه کردن گرفتن
imaginary root
ریشه ی موهومی
imaginary root
ریشه ی انگاری
square root of
جذرعددی
firtree root
ریشه صنوبری
sensory root
ریشهحسی
secondary root
دومینریشه
root vegetables
سبزیجاتریشهای
gentian root
کوشاد
squar root
ریشه دوم
gentian root
بیخ جنتیانا
root system
سیستمریشه
root of nail
ریشهناخن
goat root
عجرم
root canal
کانالریشه
primary root
ریشهاولیه
posterior root
ریشهخلنی
motor root
ریشهمتحرک
to strike root
برقرارشدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
the root of dispute
مایه نزاع
root directory
دایرکتوری ریشه
root directory
دایرکتوری اصلی
root circle
دوره پای دندانه
root and seed
اصله و حبه
root and branch
کاملا
root and branch
اساسا
root and branch
ازریشه
tap root
ریشه عمودی
tap root
ریشه اصلی
the root of a tree
ریشه درخت
orris root
ریشه بنفشه
root graft
پیوند ریشهای
root mean square
ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
root of the weld
ریشه جوش
sweet root
شیرین بیان
to strike root
ریشه زدن
rush root
ریشه ایرسا
rush root
ریشه اریسا
root valve
شیر اصلی
root segment
بخش اصلی
musk root
ریشه مشک
musk root
گیاه مشکین
root segment
قطعه ریشهای
root section
مقطع ریشه
root of title
منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
root of title
منشاء مالکیت
orris root
بیخ بنفشه
china root
چوب چینی
root crops
محصولات دارای ریشههای خوراکی
to extract a root
جذرگرفتن
[ریاضی]
square root
ریشه دوم
to extract a root
ریشه گرفتن
[ریاضی]
root of a function
صفر یک تابع
[ریاضی]
root beer
مشروب شیرین معطر با ریشه گیاه
root of a function
ریشه تابع
[ریاضی]
root of the matter
اصل مطلب
burdock root
اراقیطون
burdock root
ریشه بابا ادم
bulb root
وسیلهای که توسط ان تیغههای گردنده توربین به توپی متصل میشوند
blade root
ریشه تیغه
characteristic root
ویژه مقدار
characteristic root
مشخصه مقدار
root crop
محصولات دارای ریشههای خوراکی
square root
جذر
cube root
ریشه مکعب
cube root
ریشه سوم کعب
root beers
مشروب شیرین معطر با ریشه گیاه
cube root
ریشه سوم
chiretta root
نی نهاوندی
chiretta root
جرانه
root hairs
موهایریشه
cube root
کعب
root canal therapy
درمان ریشه
[دندان پزشکی]
root canal therapy
عصب کشی
[روت کانال]
[دندان پزشکی]
root mean square velocity
جذر میانگین مجذور سرعت
the root of all kinds of evil
سرچشمه همه بدیها منشاهمه فسادها
root mean square error
جذر میانگین مجذور خطا
root canal therapy
روت کانال تراپی
[دندان پزشکی]
root canal procedure
عصب کشی
[روت کانال]
[دندان پزشکی]
owner of root or seed
مالک اصله یا حبه
root canal procedure
درمان ریشه
[دندان پزشکی]
Money is the root of all evil.
پول وثروت ریشه تمام فسادها است
Remove something root and branch.
چیزی را از ریشه وبن نابود کردن
square root key
دکمهرادیکال
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
The root of exisiting differences.
ریشه اختلافات موجود
root-hair zone
بخشموییریشه
square root method
روش جذرگیری
root canal procedure
روت کانال تراپی
[دندان پزشکی]
dried root of rhubard
ریوند
root canal treatment
[RCT]
درمان ریشه
[دندان پزشکی]
the love of money is the root of all evil
<idiom>
حب دنیا هست راس هر خطا
root canal treatment
[RCT]
روت کانال تراپی
[دندان پزشکی]
root canal treatment
[RCT]
عصب کشی
[روت کانال]
[دندان پزشکی]
word for word
<adv.>
مو به مو
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
word for word
<adv.>
نکته به نکته
take my word for it
قول مراسندبدانید
that is not the word for it
لغتش این نیست
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
word for word
کلمه به کلمه
word for word
تحت اللفظی
word for word
طابق النعل بالنعل
say the word
<idiom>
علامت دادن
last word
<idiom>
نظر نهایی
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
upon my word
به شرافتم قسم
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
word
کلمه
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
word
اطلاع
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
at his word
بحرف او
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
in a word
خلاصه
word
مشابه 10721
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
at his word
بفرمان او
last word
بیان یا رفتار قاطع
last word
اتمام حجت
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
word
واژه
keep to one's word
سر قول خود بودن
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
عهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com