English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English Persian
to fill the chair ریاست کردن
to fill the chair برکرسی نشستن
Other Matches
to take a chair نشستن
take the chair ریاست انجمنی را دارا بودن
take the chair ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
my chair was next his صندلی من پهلوی صندلی اوبود
chair خرک
chair صندلی
chair مقر
chair کرسی استادی در دانشگاه
chair برکرسی یاصندلی نشاندن
gestatoraial chair کرسی حامل پاپ
to bottom a chair ته انداختن بصندلی
swivel chair صندلی چرخان
night chair صندلی سوراخ دار برای قضای حاجت در شب
deck chair صندلی حصیری تاشو
morris chair صندلی راحتی
he nestles in the chair است
he nestles in the chair در صندلی غنوده
elbow chair صندلی دسته دار
he has passed the chair ریاست داشته است
hammock chair صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
step chair صندلیپلهدار
fishing chair صندلی در قایق ماهیگیری
he has passed the chair رئیس بوده است
chair-rail [قرنیز دور تا دور دیوار شبیه پایه ستون]
office chair صندلی اداری
Wassily chair صندلیفلزی
typist's chair صندلیتایپیست
types of chair انواعصندلی
slide chair مقرغلافمتحرک
folding chair صندلیتاشو
director's chair صندلیمدیر
cabriole chair مبلاستیل
sedan chair تخت روان یکنفره
wing chair مبل دارای پشتی و دستههای چوبی و سفت
windsor chair صندلی دارای پشتی منحنی
wheel chair صندلی چرخ دار
walking chair چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
twisboat chair قایق- صندلی تابدار
office chair مبل اداری
high chair صندلی پایه بلند غذا خوری بچه
electric chair صندلی اعدام الکتریکی
camp chair صندلی سفری صندلی صحرایی
camp chair صندلی تاشونده
boatswain's chair صندلی نقاله
arm chair صندلی راحتی
arm chair صندلی دسته دار
an odd chair صندلی که پنج تای دیگر جور خود نداشته باشد
rocking chair صندلی گهوارهای
rocking chair صندلی تاب صندلی راحتی تکان خور
an odd chair صندلی تکی
barrel chair صندلی فنری که پشتش سفت ومقعر است
electric chair اعدام بوسیله برق
curule chair صندلی عاج نشان
club chair صندلی دسته دار بزرگ
curule chair کرسی عاج
easy chair صندلی راحت
bean bag chair صندلیکیسهایراحتی
office swivel chair صندلی گردان اداری
to fill up پرکردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
to fill up لبریزکردن
fill پر کردن
fill (someone) in <idiom> جزئیات را به شخصی گفتن
to fill out تکمیل کردن توسعه دادن
fill اجرا کردن بزرگ شدن
to fill in نوشتن خاکریزی کردن
to fill in درج کردن
to fill in پرکردن
to fill up اشغال کردن
fill پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
fill رسم یک فضای بسته با یک رنگ یا سایر
fill پر شدن
fill انباشتن اکندن
fill باد کردن
fill خاکریزی
fill خاکریز
fill تار
fill تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
zero fill پر کردن با صفر
fill (something) in <idiom> جای خالی راپرکردن
fill حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fill out <idiom> نوشتن حقایقی که نوشته شدهاند
fill نسخه پیچیدن
fill سیر کردن
fill پر کردن چیزی
to fill out تمام کردن
fill in پر کردن
fill out تکمیل کردن
fill پر کردن یا شدن
fill up لبریز کردن
fill out پر کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
fill up خاکریزی نمودن
fill up پر کردن
fill up اشغال کردن
fill up تکمیل کردن
fill up پرکردن
fill in جانشین شونده
fill in جانشین کردن
fill in شرح دادن
fill away بادبان برافراشتن
fill away بادبان اراستن
fill up پر شدن
downstream fill پشته پایاب
downstream fill توده پایاب خاکریز پایاب
eat to your fill بخوریدتاسیرشوید
fill the bill <idiom> مناسب برای همه جا
fill one's shoes <idiom> جابهجایی رضایت بخش
character fill پر کردن کاراکترها
fill gap شکاف پرونده
fill oneself out خود را سیر کردن
fill dike پربرف وباران
selected fill مصالح انتخابی برای خاکریزی
scour and fill کندن و پر کردن
rock fill سنگریز
raster fill پر کردن محل تصویر
random fill خاکریز بی ترتیب
height of fill بلندی اکند
height of fill ارتفاع خاکریز
big fill افتادن تعداد زیادی از میله هابا گوی اول
to eat one's fill of سیرخوردن
back fill عمل دوباره پر کردن
to fill up an excavation گودی ای راباخاک پرکردن
to fill up an excavation خاک ریزی کردن
sluiced rock fill سنگریز ابپاشی شده با فشار
dry rubble fill سنگچینی بدون ملات
earth fill dam سد خاکی
hydraulic fill dam سد خاکریز ابی
rock fill dam سد سنگریز
loose fill insulation عایقخاکریز
rock fill dam سد سنگی
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com