Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
Other Matches
actor
سردسته
actor
شاکی
actor
بازیگر
actor
هنرپیشه
actor
خواهان
actor
مدعی
actor
حامی
actor
سردمدار
actor
پیشقدم
character actor
هنرپیشه ای که نقش اشخاص نابهنجار یاعجیب و غریب را بازی میکند
a key actor in a process
عامل اصلی در روندی
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
nemo potest esse simul actor et judex
هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
play out
بپایان رساندن
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at
شرکت کردن در
play out
خسته کردن ماهی
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at
داخل شدن در
to play upon
گول زدن
play out
تا اخر بازی کردن
play off
از سر خود واکردن
play at
وانمود کردن
play away
باختن
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play by play
پخش رادیویی
play down
بازی در وقت اضافه
play for one
حفظ توپ
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
to play first f.
ویولون اول
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play itself out
رخ دادن
to play itself out
اتفاق افتادن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
to play first f.
پیش قدم بودن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play the d.
شیطنت کردن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
we used to play there
.......
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
come into play
روی کار امدن
play away
به بازی گذراندن
play
اداره مسابقه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
رل بازی کردن
all play all
مسابقه دورهای
let us play
بازی کنیم
in play
بطور غیر جدی
in play
به شوخی
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
حرکت ازاد
play
رقابت
play
ضربه به توپ
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
خلاصی بازی
out of play
توپ مرده
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play
بازی
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
کیفیت یاسبک بازی
play
تفریح بازی کردن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
نمایش نمایشنامه
play
زدن
play-act
ادا در آوردن
play-act
بازی کردن
play-acts
بازی کردن
play-acted
بازی کردن
child's play
هر کار بسیار آسان
play-acts
نقش داشتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acted
تو بازی رفتن
play-act
نقش داشتن
play-acting
ادا در آوردن
play-acted
ادا در آوردن
play-acting
بازی کردن
play-acted
وانمود کردن
play-act
تو بازی رفتن
play-acting
نقش داشتن
play-acting
وانمود کردن
play-act
وانمود کردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acted
نقش داشتن
child's play
بازی کودکان
child's play
بچه بازی
power play
وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
foul play
حقه
foul play
کار نادرست
foul play
قتل ادم کشی
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man
مرد بودن
to play the man
مردانگی کردن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
word-play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
passion play
تعزیه
passion play
نمایش مصیبت وشهادت
play on words
جناس
to play the woman
جرامدن
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
play on words
تجنیس
word play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
play music
موزیک ساختن
play music
موسیقی ساختن
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire
آتش روشن کردن
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play music
آهنگ ساختن
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
to play soccer
فوتبال بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
foul play
ناجوانمردی
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause
دکمهنمایشوایست
play key
کلیدپلی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
To play cards .
ورق بازی کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
play-acts
ادا در آوردن
the play of europe
کشور سویس
free play
بازی ازاد
free play
ازاد
free play
لق
play therapy
بازی درمانی
play the hypocrite
تدلیس کردن
play the field
شرط بندی روی همه
play the ball
با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball
حفظ توپ با دریبل
play out one's option
ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
free play
بدون محدودیت
grandstand play
بازی مهیج
hand play
مشت زنی
finger play
استفاده از انگشت درشمشیربازی
play upon words
جناس بکار بردن
Plug and Play
یچ نیست
sword play
مهارت در بکارگیری شمشیر
stroke play
مسابقه گلف با محاسبه مجموع ضربههای یک بازیگر
spinner play
حمله یک نفره با دریافت توپ و چرخیدن یک دایره کامل
shuttle play
مسابقه دو رفت و برگشت امدادی یا با مانع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com